۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

هادی خرسندی-بمناسبت سالروز درگذشت بانوی آواز ایران مرضیه.

در سالروز مرضیه٬ نامه ای به نوه اش

Marzieh-WW.jpg
دوست بسیار عزیز و گرامیم آقای هادی خرسندی
در پشت مرز عراق و اردن بودم که اظهار لطف تو نازنین بدستم رسید. خرسند شدم. .....
یاد این شعر افتادم:
بعد از وفات تربت ما بر زمین مجوی
در سینه های مردم دانا مزار ماست

باز یاد این شعر افتادم:
شنیده ایم که محمود غزنوی روزی
شراب خورد و شبش جمله با سمور گذشت

گدای گوشه نشینی لب تنور خزید
لب تنور بر آن بی نوای عور گذشت
علی الصباح بزد نعره ای که ای محمود
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت

بار دگر روزگار چون شکر آید ...
مرضیه رزمنده آرتش آزادیبخش ملی ایران
یکشنبه هفتم اردی بهشت یکهزار و سیصد و هشتاد و دو
------------------------------
جانان جان
خط مادربزرگت را میشناسی؟ تسلطش را بر کلام می بینی؟ و امضای محکمش را میخوانی؟ بیخود نیست که چهل و پنجسال است حلقۀ دوستی اش را بر گردن دارم. یک سال و نیم پیش مرا کشید به آنجا که خاطرخواه او بود. بر مزار جگر گوشه اش "هنگامه"، مادر تو، که ورپریده بود. و یک سال پیش باز من آنجا بودم. این بار بر مزار خودش! آن روز در آنجا «مردم دانا»ی بسیار گرد آمده بودند. مجاهد و فدائی و مشروطه خواه و سلطنت طلب و توده ای (اسم نمیارم!) و مؤمن و بی خدا و عکاس و روزنامه نگار و طنزنویس! این سه تای آخری رضا دقتی بود و احمد شیرازی بود و من بودم که تو ما را از سر مزار، برای پذیرائی مختصری، به خانۀ مرضیه بردی. راستی جانان جان این سوئدی ها ودکا خوب درست میکنندها. اما انگار کم درست میکنند!

بعد رفتیم به سالن اجتماعات مجاهدین. من درست نمیدانستم کجا میرویم اما وقتی خودم را پشت میکروفن یافتم فهمیدم به خوب جائی آمده ام! بهترین فرصت بود که از آنها که در ده بیست سی سال گذشته مرضیه را تر و خشک کرده بودند، سپاسگزاری و به انتخاب مرضیه و پسند سیاسی اش ادای احترام کنم. (فیلمش هست.) امسال میخواستم بیایم بیشتر بگویم، چونکه پارسال خوب فحش نخوردم!

گفتم فحش، یادم افتاد! چند ماه بعدش هم دعوتم کردند به مراسم بزرگداشت زنده یاد دکتر شجاع الدین شفا در پاریس. آنجا خانم شهبانو فرح هم آمدند و بعد از صحبت من، ایشان خواهش کردند با هم عکس بگیریم. بعدش باز من فحش خوردم که تو که تازه مجاهد شده بودی چرا سلطنت طلب شدی؟! امسال میخواهم در مراسم آقای شفا دو سه تا عکس گنده تر با شهبانو فرح بگیرم.

متأسفانه به مراسم مرضیه نمیتوانم بیایم. از سوی یکی دو تن از دوستان مجاهد هم ایمیل دعوت آمد ولی خیلی خسته ام وگرنه تصمیم داشتم بیایم و کمبود ودکای خانه مرضیه را هم جبران کنم. خسته ام. در یک سفر یک ماهه به آمریکا هشت بار پرواز کردم. تازه من از هواپیما میترسم! برای همین به جای اینکه خلبان بشوم شاعر شدم. اما اینقدر که من هواپیما سوار شده ام هیچ خلبانی شعر نگفته.
شاعر بودن در این روزگار کار سختی است. در گذشته ها بعضی شاعران امورشان با سکه های طلا و اشرفی های اهدائی میگذشت. اما من اهلش نیستم. البته آن سلاطین سخاوتمند هم صف نبسته اند برایم. اگر هم صف بسته باشند من به سکه و اشرفی نمی اندیشم. من برای آزادی شعر میگویم و تنها اشرفی هائی که فکرم را مشغول کرده، اشرفی های گرفتار در شهرک اشرف هستند. من به آزادی اشرفی ها فکر میکنم. به حقوق اشرفی ها فکر میکنم. من نگرانم که مبادا برق اشرفی های جمهوری اسلامی چشم آقای نوری مالکی را به حقوق انسان های اشرفی کور کند. پس هر نامه ای را برای تأمین امن و امان ساکنان شهر اشرف امضا میکنم.

درمورد آن یکی نامه هم جانان عزیز، مطابق اسناد موجود در دادگستری آلمان که ترجمه هم شده، کتاب هم شده، آقای ابوالقاسم مصباحی مأمور امنیتی سابق سفارت جمهوری اسلامی در پاریس، در دادگاه میکونوس شهادت داد که حکم ترور هادی خرسندی توسط شخص آیت الله خمینی امضا شده بود و گفت که خود او شب پیشش پلیس انگلیس را از ماجرا آگاه کرده. آقای مصباحی شرحش را مفصل داده و میگوید «... در برنامه ریزی و قتل روزنامه نگار هادی خرسندی در لندن در سپتامبر 1985 دو تیم مختلف عمل میکردند ...... در آن زمان محمد موسوی زاده معاون ریشهری وزیر وقت واواک با یک کپی از فرمان قتل آمد و گفت که فرمان قتل باید به اجرا درآید و هر تأخیری گناه است ....»

جانان جان، حالا من اگر ترور شده بودم یک چیزی، اما چون در آن توطئه، ترور نشده ام نمیتوانم بابتش پز بدهم، ولی وقتی نام جمهوری اسلامی در بالای لیست تروریست ها به عنوان شاگرد اول! قرار ندارد٬ من این حق را دارم که برای حذف نام مجاهدین از چنین فهرستی، اگر نامه ای هست را امضا کنم؟ این که دیگر حق شخصی و خصوصی من است. چکار کنم که جمهوری اسلامی در سؤقصدش موفق نشده. اگر موفق شده بود که من حالا نمیتوانستم امضا کنم. من اگر شهید زنده حساب نشوم شاهد زنده که هستم!

جانان عزیز. البته انالله و انا الیه راجعون. یعنی ما از طرف خدائیم و آخرش هم به او راجعون میکنیم. بین خودمان بماند من که البته انا لِل اسپروماتوزوئیدم، و زمانی هم که وقت راجعونم برسد به دوست عزیز چهل پنجاه ساله ام مرضیه برخواهم گشت.

یادش را گرامی میداریم. به ما سر بزن دختر. یک سال از تو بی خبر بودیم و حالا هم که آمده ای، حامله ای! به حامد عزیز سلام برسان و اگر دوست داشتید اسم بچه را بگذارید «نتیجه». نتیجۀ مرضیه. و این رباعی من برای آنکه رفتم که رفتم را برایمان خواند و رفت:
بی تو نه امور این جهان لنگ شده
نه بین زمین و آسمان جنگ شده
نه کوه شده آب و نه دریا شده خشک
اما دل من برای تو تنگ شده।

برگرفته شده از سایت اصغر آقا(هادی خرسندی)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر