۱۷ سال
پیش هم دوم خرداد، جمعه بود.
شادی و
هیجان در جای جای تهران موج میزد. خبرها از شهرستانها هم هیجان انگیز بود.
بسیاری از
ما روزنامهنگاران که یادمان رفته بود کارمان اطلاعرسانی است، تبدیل به تبلیغاتچیهای
خاتمی شده بودیم. خیال میکردیم با انتخاب ناطق، همه چیز تمام خواهد شد در نتیجه
تنها راه چاره، از خودگذشتگی و فعالیت به نفع یکی از سه «سید فاطمی» بود.
همان شب در
روزنامه همشهری، وقتی اخبار نتایج آرای اخذ شده از حوزههای شرق آسیا را میشنیدیم،
امیدمان به انتخاب خاتمی بیشتر شد. با اینکه شنیده بودیم قرار است حزبالله به
روزنامه حمله کند، امیدوار بودیم نتیجه انتخاب بزرگترین چماق توی سر چماقداران
باشد...آن شب با امید به خانههایمان رفتیم...
اخبار ساعت
۸ بامداد شنبه را میلیونها نفر شنیدند: تبریک ناطق نوری به خاتمی.....
همه شاد
بودیم. امیدوار. احساس مسوولیت میکردیم. میخواستیم ایران را بهتر کنیم. کار و
خلاقیت بیشتر برای آیندهای بهتر...اما نتیجه کار خلاف انتظارمان از آب در آمد.
وقتی خاتمی در باره جامعه مدنی حرف زد و مثالش به سمت مدینه صدر اسلام رفت، گیج
گیج زدیم و وقتی «امام» را اصلاحگر بزرگ خواند، توی تعارف ماندیم...
حقیقتا
انتظار ما از خاتمی چیز دیگری بود. شاید انتظار ما زیادی بود، از او میخواستیم
نماینده آرای ملت باشد. ملتی که گفتمان ۸ سال گذشته و سرکوب تحت امر رهبری را نمیخواست.
راستش خاتمی
هیچگاه نگفت که دموکراسی غربی را به ارمغان میآورد. بارها گفته بود که مردمسالاری
دینی معتقد است، اما ما نمیخواستیم درست بشنویم چه میگوید.
مشکل اما از
جایی شروع شد که بسیاری از جوانان آن روزگار حاضر نبودند به کم بسنده کنند و
حدانتظارشان را پایین نگاه دارند و میخواستند از خاتمی «عبور» کنند. آن زمان بود
که میشد فهمید بسیاری از کسانی که مدعی «اصلاح» هستند، محافظهکارانی نسبتا
تکنوکراتاند که بقای وضع موجود و روابط اقتصادی ایجاد شده برایشان مهمتر بود از
تغییر به سمت دموکراتیزه شدن جامعه و کشور. دانشجویانی که میخواستند از او عبور
کنند، یکی یکی درو شدند...
بحثهای آن
زمان در باره سکولار بودن و سو تفاهمهای میان دوستان طرفدار سکولاریزم و نزدیکان
دولت را نمیتوان به راحتی فراموش کرد.
خیلیها
گفتند «نگذاشتند خاتمی کارش را بکند»، اما سوال اینجاست که مگر میخواست چه کار
کند؟ خاتمی به قانون اساسیای پایبند است که ناقض حقوق انسانها است. خاتمی مخالف
رفراندوم تغییر قانون اساسی بود. خاتمی معتقد به ولایت فقیه بود.
خاتمی آیا
گفته بود آزادی و حق انتخاب مدل غربی را به ارمغان خواهد آورد؟ نه! اما مشکل از ما
بود که در این توهم بودیم که سید محمد، گورباچف است و نظام اسلامی از صدقهی سر او
در هم خواهد پاشید. چه خیال باطلی!
روز سوم
خرداد ۷۶، رهبر جمهوری اسلامی عملا خود را برنده انتخابات خواند و ما باورمان
نشد...انتخاب خاتمی شاید نقشی مهم را در تقویت و تداوم جمهوری اسلامی بازی کرد.
مردم با لذت در انتخابات شرکت کردند، میزان مشارکت عمومی بیشتر شد و طبقات مختلف
احساس کردند سهمی در اداره کشور دارند. به عبارت دیگر، شاید بزرگترین نتیجه
انتخابات دوم خرداد، اپیدمی توهم تاثیرگداری و تغییر بود.
آن زمان
خیال میکردیم کسی مثل مهاجرانی مقابل حاکم ایستاده است؛ زهی خیال باطل! بعدها
فهمیدیم مهاجرانی نامزد مورد علاقه خامنهای برای پست وزارت ارشاد بوده است.
بدون شک آن
زمان بر اساس باورها و اعتمادمان قلم میزدیم، اما امروز میتوانم با اطمینان
بگویم که فقدان نگاه انتقادی به خاتمی و دولت و یارانش، خطای بزرگ بسیاری از ما
بود.
وقتی یک آدم
امنیتی خطرناک مثل حجاریان میتوانست با عوامل خود در رسانهها جریان درست کند، به
جای اینکه دقت کنیم کلاه سرمان نرود، در بسیاری از مواقع تبدیل به ابزاری برای
کلاه گذاشتن سر جامعه شدیم. این خطای بزرگ ما بود. حال اسمش را بگذارید تاثیر
پذیری یا کیش شخصیت یا هر چیز دیگری...
۱۷ سال گذشت
و ثمرهاش، سر برآوردن استعدادها و بعدش شناسایی و سرکوب آدمهای با استعداد بود.
الان بسیاری از آدمهای مستعد در آمریکای شمالی و اروپا در خدمت دولتها و دانشگاهها
یا سازمانهای غیر دولتی هستند، کسانی که میتوانستند تکانی به ایران بدهند.
با خیال
راحت میگویم که از رای خودم پشیمانم. و کاش دیگر در سال ۸۰ به او رای نمیدادم...خیال
میکردم با رای مجدد به خاتمی، حاکمیت عقبنشینی میکند، غافل از اینکه رای ما،
عملا مشروعیت بخشیدن به نظام و حاکم آن بود. آن زمان خیال میکردم خاتمی به دنبال
ایجاد فضایی واقعا آزاد است. فضایی که همه اقلیتها بتوانند در آن فریاد بزنند. از
کسی که الگویش خمینی بوده نباید چنین انتظاری میداشتم.
---
دوستی میگفت
«اشتباه» و «خطا» وجود ندارد. وضعیت ما نتیجه انتخابهایمان است. به هر حال،
امروز با بدنی پر از درد و روحی درد کشیده، تاسف میخورم برای وقتی که به خیال
خودم برای اصلاحات تلف کردم. کدام «اصلاحات»؟ خودمان را مسخره کردیم. جماعت تنها
قدرت را برای خود میخواستند و بعضا انحصارطلبتر از راستهای حکومتی از آب در
آمدند. فساد و رانتخواری شکل جدیدی یافت...خط امامیها هم سهم میخواستند...
چیزی کثیفتر
از خط امام ندیدهام...شاید پلید از خط امامیها وجود نداشته باشد...کاش در دام
این حیلهگران نمیافتادیم...الان روح هفتخط خمینی آن بالا به ریش همه ما میخندد...جنایت
کرد، اما همین هفت خط امامیها از او اسطوره مهربانی ساختند...آنقدر جدی تعریف میکردند
که گاهی شک میکردیم جنایتهای دهه ۶۰ کار یکی دیگر بوده!
۱۷ سال
گذشت...سالهای دیگر هم میگذرد و خیلیها با خیال خام «اصلاحات» مانع تغییر واقعی
میشوند...
اگر بعد از
این همه سال نفهمیده باشیم که ساختار حاکم و دستگاههای نظامی و امنیتی و انتظامی،
تن به «اصلاحات» نمیدهند، یا قرصمان را به موقع نخوردهایم یا هنوز روانشناس و
روانپزشک متوجه روانپریشیمان نشده است، یا اینکه میدانیم ماجرا همهاش کشک
است، اما منافع مالیمان در «اصلاحطلب» ماندنمان است و باید به دولتهای غربی
خودمان طرفدار «اصلاحات» نشان دهیم تا رزقمان و روزیمان جاری باشد و روزنامه
گاردین هم از ما تعریف کند...
۱۷ سال
گذشت. کشورمان اصلاح نشد که هیچ، سال به سال، دریغ از پارسال.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر