رضا ملک در صفحه فیسبوکش می نویسد :
دوستان، یاران، رفقا – می دانید این کلمه یعنی چه ؟! حذف فیزیکی !
چون هر کاری که می شد به سرِ من بیاورند ، آورده اند و فقط مانده حذف .حذف فیزیکی به روش های مختلف .
برای روشن شدن اذهان جوانانی که با سبک های جنایات آخوندها آشنایی کمتری دارند ، سبک ها و روش ها و شقوق مختلف را ، همراه یک مصداق مورد بررسی قرار می دهم .
شما مخاطبین عزیز این مصادیق را ضرب در دهها و صدها بفرمایید تا آمار قربانیانِ مظلومِ حاکمیت این رژیم را دریابید.
1- سبک پروانه و داریوش فروهر- خب ؛ تقریبا همه می دانند کارد سلاخی و شعبان بی مخ ها .
2- سبک پوینده – ماشین را میخ گذاری می کنند و او را تعقیب ، وقتی اتومبیل پنچر شد و متوقف ، در حین تعویض تایر با ماشین میزنند و میروند . البته میتواند یک فرد مزدور هم این کار را بکند ، سپس حتی خودش را معرفی کند – برای رفع ابهام و رفع شائبه عمدی بودنِ تصادف- بد نیست بدانید بعد از رهایی ، برخی دوستان قدیم در دیدارها گفتند مراقب ماشینها باش !!
3-سبک حذف فیزیکی به سبک مجتمع گلستان- آن بانوی مهماندار را با تیر مستقیم در راه پله ها هدف قرار دادند و رفتند .
4- سبک احضار و حذف – این سبک را در مورد جُهّال و گردن کلفت های محلات در دهه 70 بویژه در تهران اجرا کردند . بسیاری را احضار و ناپدید !
البته در همان مقطع بسیاری از آنان را نیز برای ایجاد رعب و وحشت با تیر مستقیم در خیابان ها کشتند .
5-سبک سعید امامی- ظاهر سازی در خوراندنِ داروی نظافت ، سپس در بیمارستان لقمان در حالی که دکتر بیمارستان دستور ترخیص داده بود ، همراهان تلفنی دستوری دریافت کردند که ساعتی تحمل کنید و ترخیص اش نکنید. در همین فاصله پزشک ویژه حفاظت فرماندهی کل قوا سر میرسد و با تزریق آمپول در رگِ هموروئید ، سعید را می کشد . یادآور می گردم ؛ همان دکترِ خونخوارِ دستگاه خصوصیِ خامنه ای که سعید را کشت ، در بیمارستانِ قمرِبنی هاشمِ وزارت اطلاعات ، عهده دارِ روانگردانِ من بود . لذا روانگردان یکی از مهمترین روشهایِ القای خود کشی است و مهمترین بخشِ روانگردانِ من ، عطشِ شدید به پرت کردنِ خود از پنجره طبقه چهارم بیمارستان بود.
6-سبک شادروان ستاربهشتی – که همه دنیا با آن آشنایند . هزاران نفر طی حکومت آخوندها در سیاه چال ها ، اتاق های شکنجه ، در زندان های مختلف ، در استان های مختلف ، بدین طریق به شهادت رسیدند . زیرا در دسترس ترین وسیله برای گرفتن اعتراف ، شلاق است . شلاقِ زیاد باعثِ خونریزی های داخلی و جذبِ آن و جاری شدنِ سموم به داخلِ کلیه ها می گردد . و نیازِ آنی به دیالیز پیدا می کند و چون دیالیز در دسترس نیست و اصولا شکنجه گران نیازی برای بقای متهم پس از تخلیه اطلاعاتی قائل نیستند ، لذا مرگ عارض می شود . تازه این فقط شلاق است . سَتّارها بیش از شلاق ، از ضرباتِ به نقاط حساس به شهادت رسیده اند.
7- سبک مهدی نحوی – مهدی نحوی مجاهدی بود در بندِ 209 ،که چند روز قبل از آن، با مادرش ملاقات داشت .
وقتی مجوز تخریبِ دو مسجدِ اهلِ سنت در مشهد توسطِ خامنه ای صادر شد ، رژیم تصور نمی کرد انتقام این دو تخریب ، انفجارِ حرمِ امام رضا باشد !
پس از انفجار ، رژیم دچارِ دست پاچگی شدیدی شد . زیرا اگر مسببینِ آنرا اعلام می نمودند ، قضیه بیش از پیش بیخ پیدا می کرد. لذا حفاظت فرماندهی کل قوا در پی چاره ای بود تا انفجار را به کسی نسبت دهد تا پاسخی باشد برای ذهن مردم . پروژه ای طراحی و اجرای آن را به حفاظت وزارتِ اطلاعات واگذار کردند . وزارت هم در طرحی به کلی سری که حتی هاشمی رفسنجانی هم در جریان نبود ، مهدی نحوی را در پروژه قرار داد .
بایستی در روز موعود ، مهدی نحوی را سرِ یک قرارِ ساختگی در یکی از فرعی های تهرانپارس مقابل خیابانِ اصلی و رو به مخابرات ، از ماشین پیاده و او را تحریک به فرار می کردند . اما نحوی غافل از اصلِ ماجرا . ناگهان تیراندازانِ در کمین نشسته در میانِ رفت و آمد مردم از کمین به در آماده و با صدها گلوله آتشین مهدی را آماجِ نیرنگ خود قرار دادند . ومهدی مظلومانه به شهادت رسید .
بوقِ رژیم ، طبق برنامه قبلی ناگهان با قطع برنامه های خود و با هیجانِ بسیار اعلام کرد مهدی نحوی عاملِ انفجارِ حرمِ امام رضا در درگیری با سربازانِ رسوا و دروغگویِ یزیدِ زمان ، کشته شد و بدین وسیله نام مجاهدینِ خلق را به عنوانِ عاملِ انفجارِ حرم امام رضا ، با تدلیس و عوام فریبی هرچه تمام تر سالها تبلیغ کردند و هرچه مسعود رجوی فریاد زد ، به جز هوادارانش و مردمی که نیرنگ رژیم را می شناختند ، بقیه فریبِ بوق تبلیغاتیِ رژیم را خوردند .
8-سبک شادروان کمالی – کمالی رئیسِ 209 در مقطعِ بعد از 75 بود . او فردی عارف و سالک بود و چون نتوانست با جنایاتِ 209 کنار بیاید ، استعفا داد . ولی چون عضو حفاظتِ وزارت بود ، مثل بسیاری از مدیرانِ حفاظت ، هرچند یکبار به عنوانِ کشیکِ شب به 209 می آمد .در مقطع 81 مدتی پس از بازگشتم از آن روانگردانِ لعنتیِ بیمارستانِ اطلاعات و پس از یک شکنجه طولانی ، که در آن شکنجه ضربه به شکمم باعثِ پارگیِ فتخِ شکمم شده و دردِ بسیار سختی داشتم – که همچنان نیز باقی است- و در سختترین سرمایِ اوین در ماههای بهمن و اسفند ، مرا از اتاقِ شکنجه زیر زمین به یک سلول در طبقه بالا بردند . این سلول آخرین سلولِ راهروی دوم یا سوم بود.این سلول پنجره اش شکسته بود و پنجره نداشت . شوفاژش نیز بسته و خراب بود . مخصوص اینگونه شکنجه ها بود . مرا به مدتِ 30 روز در آنجا محبوس کردند . هرگز فراموش نمی کنم ! بدنم چنان کبود و کوچک و جمع شده بود و از سرما چنان پوست بدنم خشک و سیاه و تَرَک خورده ، که کمتر کسی مرا می شناخت . جنایتکارانِ زیادی در آن یک ماه به عنوانِ مسئولِ شب ، مرا به تماشا نشستند .ازجمله احمدی ، اسم اصلی اش را نمی دانم . معاون قبلی حفاظت بود . او قبل از معاونتِ حفاظت به عنوانِ مسئولِ امنیتِ قم اشتغال داشت که فلاحیان ، با توصیه حفاظت فرماندهی کل قوا او را به عنوانِ معاونتِ حفاظت معرفی کرد . خیلی خبیث و کثیف بود . او برای متلک گویی آمده بود . دیگری مدیرِ کلِ زندانهایِ وزارت ، فردی بود به نامِ موسوی . او جنایتکار تر از احمدی که برای خورده فرمایشات و اعتراف گیری به دیدنم آمده بود . حتی وی در بیمارستان موقعِ روانگردانم حاضر شد که 13 نقطه آثارِ شکنجه روی بدنم را به او نشان دادم . پس از آنها کمالی آمد . کمالی یک شب به داخل سلولم آمد و سرما را لمس کرد . باور کنید سرما به قدری شدید بود که یک لحظه بدنم از لرزش باز نمی ایستاد . شاید بتوان گفت آن یک ماه بدترین روزهای زندگی ام در زندان بود . و اما کمالی ، شاید 25 روز از این وضعیت می گذشت . یک شب جمعه ، شیفتِ شبِ کمالی بود . او وقتی وضعیت، مرا دید بهت زده شد . واقعا منقلب شد . از کنارِ من با موبایل به کسی زنگ زد.نمی دانم به چه کسی ؟! وزیر بود؟ رئیسِ حفاظت بود؟ بالاتر بود؟ خارج از وزارت بود؟ چه کسی بود نمی دانم فقط شنیدم با بغض گفت : حاج آقا بدترین شکنجه را دارند اعمال می کنند!! او گفت ؛ حاج آقا این بنده خدا دارد می میرد !! پس از این چند جمله دیگر تحملِ نگاه به من را نداشت زیرا واقعا داشتم می مردم. منجمد شده بودم . یک لحظه بدنم از لرزش نه در خواب و نه در بیداری نمی افتاد .روز28 ام مرا به دفترِ رئیسِ 209 بردند. حفاظتی ها آمده بودند و کلی شرط و شروط می گذاشتند . روز 30 ام مرا به یک سلول انتقال دادند . دو روز بعد خبرِ مرگِ کمالی به من رسید .او را پس از خفه کردن ، حلق آویزش کرده بودند . به نظرم رسید او چون خبرِ شکنجه و وضعیتِ مرا به فردی خارج از تشکیلاتِ اطلاعات ، تلفنی اطلاع داد ، محکوم به مرگ شد . من بلافاصله خبرِ حذفِ فیزیکی کمالی را در 209 بویژه در بینِ پرسنل منتشر کردم . غوغایی شد . حفاظت برای کشفِ منبع خبر من ، خود را جرّوواجر کرد . چندین مخبر را به سراغم فرستاد . وقتی به شوخی به یکی از مخبر ها گفتم خبر را مادرم به من داد ، فورا حفاظت عکس العمل نشان داد . در آن مقاطع به علتِ رفت وآمدِ زیادِ پدرِ مرحوم و مادرم به مجلسِ ششم و نزد دولتیانِ خاتمی، حفاظت مجبور بود گاهی به والدینم ملاقات دهد . باور بفرمایید یکباره 4-5 ماه ملاقات با والدینم را قطع کردند . یعنی حفاظت احمق فکر کرد واقعا مادرم خبر را داده است!!(درحالی که در آن شرایط من مادرم را ندیده بودم) یا شاید هم برای انتقام گیری از انتشارِ خبر .
حال ، این هم یک سبکی بود . خفه کردن و بعد آویزان کردن . یعنی تظاهر به خودکشی !!
9- سبک روانگردان- همانگونه که طی 38 روز سختترین روانگردان را با روزی 17 قرص از انواعِ مختلف با فازهای مختلف در بیمارستانِ قمربنی هاشم به من دادند . در یکی از فازها که خیلی هم طولانی بود ، هر لحظه عطش آن را داشتم که خود را از طبقه 4ام به پایین پرت کنم – آنانی که روانگردان باز هستند ، لذتِ اجرایِ فاز را می دانند - قمربنی هاشم کمر خامنه ای را بزند ، اگر بتواند !!
10- سبکِ بندِ امنیتیِ زندانِ رجایی شهر - در آنجا زندانی را با گرفتنِ دهان و بینی اش به مدتِ 4-5 دقیقه خفه می کنند . پس از خفه شدن ، او را با تکیه به دیوار می نشانند و کیسه پلاستیکی روی سرش می کنند که وانمود کنند خود کشی کرده !!
11- سبک سکته قلبی با آمپول- همچون ارتشبد فربد ها
12-سبک نادری ، مسئول قدیم بخش فراماسونری وزارت – با آلوده کردنِ غذا با ماده سرطان زا مدتها او را به شدت گرفتار کردند – او در مقطعی دست به افشاگری در حضور پرسنل وزارت زد که اژه ای با او به شدت برخورد کرد – از این روش ، از طریقِ عواملِ نفوذی ، بسیار تا کنون جنایت مرتکب شدند .
13 – سبک محمد واحدی –محمد مسئول رتق و فتق مسافرانِ سفرهایِ خارجی ماموریت های خارج از کشور پرسنل وزارت در فرودگاه بود . او پس از سالها استعفا داد و مغازه ای در خیابانِ ملت خرید و لاستیک فروشی راه انداخت . پس از چند سال به سراغِ او رفتند و او را من در 209 دیدم . در سلولِ مجاورم بود. پس از آزادی او و برادرش را گلوله ای در پیشانیشان نشاندند . آنها را درغیاب همسر و فرزندان در منزل با ایجادِ صحنه سازی در مقابل هم نشاندند . سلاح به دست هردو دادند ، یعنی که به یکدیگر شلیک کردند.
14- سبکِ کوی دانشگاه- راستی دوستان ، هانی را می شناسید؟! نماینده امام حسین در کوفه . همان که برای امام حسین امضا جمع کرد. آیا می دانید نماینده یزید با او چه کرد؟! او را از بالای دارالخلافه در حضور مردم به زیر انداخت. مشابه هانی ، هانی ها و هانیه ها را نماینده یزیدِ زمان ، یعنی آن ملئون ، رئیسِ بسیجِ فعلی از طبقات و پشتِ بامِ خوابگاه در کوی دانشگاه در سالِ 78 به زیر انداخت . اگر یزید در عصر حسین فقط یک نفر را به زیر انداخت ، یزیدِ زمانِ ما ، هانی ها و هانیه های بسیاری را درحالی که خود پیشانی بندِ فریب کاریِ یا زهرا بسته بودند به زیر افکندند . و یا به ربایش بردند که هنوز هم آثاری از آنان نیست . بسیارند مادرانی که همچنان به دنبال هانی ها و هانیه هایشان می گردند . من یکی از این مادران را در منزل تاج زاده دیدم . آری این نیز سبک دیگری از حذف فیزیکی بود .
15- سبک ربایش – به قول قدیمی ها سر به نیست کردن و انتقال به زندانِ باغِ وحش و دیگر زندان های مخفی برای به زیرِ آزمایش بردن آنها با موادِ میکروبی ، شیمیایی و . . .
16 - . . .باز هم سبک بشمرم یا خسته شدید؟! زیرا از آستینِ جلادانِ فرماندهی کل قوا هزاران سبک تراوش می کند .
حال جنابِ اکبر ، از دوستانت بپرس به کدامین سبک می خواهید رضا ملک را حذف کنید؟ شاید هم ربایش فرزندانم . از خونریزان و بیجه های اسلام سنتی ها هرکاری ساخته است . ولی حاج اکبر . . . این کلامِ علی را شنیده ای ؟؟!! بترسید از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد !!
با تقدیم به همه خانواده های شهید داده در راهِ آزادی .