بهارم دخترم از خواب برخیز - شکرخندی بزن شوری برانگیز
دلکش چه شد؟ گوگوش چه کرد؟ مهستی کجا رفت؟ هایده چه کشید؟ سوسن چه دید؟ الهه چه گفت؟ حمیرا چه میکند؟ و مرضیه چه میخواست؟
صدای بهاری مرضیه که در فضای باز، با نسیم بهاری درمیآمیخت، و خودش بالای سر دخترش نشسته بود، تابلوئی زیبا بود. به زیبائی تابلوهای ونگوگ نقاش که او نیز قدری آنسوتر آرمیده بود.
یادم رفته بود بگویم که بعد از اللهاکبر و لا الله ... موسیقی آمد. بعد از موسیقی هم طنز آمد! شادی آمد. حال و هوا تلخ بود اما غمانگیز نبود چرا که نهایتاً راه به تجلیل و بزرگداشت هنرمندی میبرد که صدها نفر برای همدردی با او گرد آمده بودند.
من هم گفتم که مرضیه بین حل شدن در دلارهای لسآنجلسی و برآمدن بر قلهی مبارزه، دومی را برگزید.
سپاسی دارم از مجاهدین بابت احترامی که برای مرضیه دارند. این دیگر استفادهی تبلیغاتی نیست. قدردانی یک سازمان سیاسی است از هنرمندی که دو دهه با آنان فریاد زد.
دلکش عزیز و لاجون و معتاد را که دیگر صدایش در نمیآمد، رژیم با آمبولانس دور دنیا گرداند، گوگوش عزیز را دوم خرداد راهی خارج کرد و او اولش به خارجنشینان فحش داد:«فراریان پوست گوسفندی» (یعنی پوست گوسفند روی خودشان انداختند و از مرز خارج خارج شدند) که با استقبالی که جماعت از او کردند معلوم شد هزاران گوسفند هم لای آدمها خارج شدهاند! سوسن عزیز با فقری رقتآور در لسآنجلس مرد. الههی عزیز به آغوش رژیم برگشت و استغفار کرد و به خواری مرد. هایدهی عزیز دق کرد. مهستی عزیز وقتی با سرطان مرد شایعهی مسیحی شدنش در آخر عمر، خواندن نماز میت را بر جنازهاش سخت کرده بود. حمیرا درویش شده و علی علی میخواند .... جوانترها بعد از سی سال تازه دارند ترانهی معترض میخوانند.
مرضیه «عاقبت به خیر» شد. «عاقبت» که میگویم برای اینکه درست میگویم. فرصت برای رنگ عوض کردنی نیست که صد البته اهلش هم نیست.
بیست سال تر و خشکش کردند. انیس و مونسش بودند و مرضیه چنانکه عادت و اخلاق او بود در هرلحظه ناز بر فلک و فخر بر ستاره میفروخت. در این چهل سالی که با او حشر و نشر داشتم لحظهای پائینتر از آن بالائی که هست ندیدمش. میتوانم بفهمم که چه پدری از مجاهدین درآورده! آنها که با ارادهای آهنین به آینده نگاه میکنند در برابر یک هنرمند ایرانی چه نرم و صبور بودند.
اینها را نوشتم تا آنهائی که مسائل را قاطی میکنند بلکه بفهمند که میشود قاطی نکرد!
بهارم (ملتم) از خواب برخیز!
(نقل از آصغر آقا - چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۹)
دلکش چه شد؟ گوگوش چه کرد؟ مهستی کجا رفت؟ هایده چه کشید؟ سوسن چه دید؟ الهه چه گفت؟ حمیرا چه میکند؟ و مرضیه چه میخواست؟
صدای بهاری مرضیه که در فضای باز، با نسیم بهاری درمیآمیخت، و خودش بالای سر دخترش نشسته بود، تابلوئی زیبا بود. به زیبائی تابلوهای ونگوگ نقاش که او نیز قدری آنسوتر آرمیده بود.
یادم رفته بود بگویم که بعد از اللهاکبر و لا الله ... موسیقی آمد. بعد از موسیقی هم طنز آمد! شادی آمد. حال و هوا تلخ بود اما غمانگیز نبود چرا که نهایتاً راه به تجلیل و بزرگداشت هنرمندی میبرد که صدها نفر برای همدردی با او گرد آمده بودند.
من هم گفتم که مرضیه بین حل شدن در دلارهای لسآنجلسی و برآمدن بر قلهی مبارزه، دومی را برگزید.
سپاسی دارم از مجاهدین بابت احترامی که برای مرضیه دارند. این دیگر استفادهی تبلیغاتی نیست. قدردانی یک سازمان سیاسی است از هنرمندی که دو دهه با آنان فریاد زد.
دلکش عزیز و لاجون و معتاد را که دیگر صدایش در نمیآمد، رژیم با آمبولانس دور دنیا گرداند، گوگوش عزیز را دوم خرداد راهی خارج کرد و او اولش به خارجنشینان فحش داد:«فراریان پوست گوسفندی» (یعنی پوست گوسفند روی خودشان انداختند و از مرز خارج خارج شدند) که با استقبالی که جماعت از او کردند معلوم شد هزاران گوسفند هم لای آدمها خارج شدهاند! سوسن عزیز با فقری رقتآور در لسآنجلس مرد. الههی عزیز به آغوش رژیم برگشت و استغفار کرد و به خواری مرد. هایدهی عزیز دق کرد. مهستی عزیز وقتی با سرطان مرد شایعهی مسیحی شدنش در آخر عمر، خواندن نماز میت را بر جنازهاش سخت کرده بود. حمیرا درویش شده و علی علی میخواند .... جوانترها بعد از سی سال تازه دارند ترانهی معترض میخوانند.
مرضیه «عاقبت به خیر» شد. «عاقبت» که میگویم برای اینکه درست میگویم. فرصت برای رنگ عوض کردنی نیست که صد البته اهلش هم نیست.
بیست سال تر و خشکش کردند. انیس و مونسش بودند و مرضیه چنانکه عادت و اخلاق او بود در هرلحظه ناز بر فلک و فخر بر ستاره میفروخت. در این چهل سالی که با او حشر و نشر داشتم لحظهای پائینتر از آن بالائی که هست ندیدمش. میتوانم بفهمم که چه پدری از مجاهدین درآورده! آنها که با ارادهای آهنین به آینده نگاه میکنند در برابر یک هنرمند ایرانی چه نرم و صبور بودند.
اینها را نوشتم تا آنهائی که مسائل را قاطی میکنند بلکه بفهمند که میشود قاطی نکرد!
بهارم (ملتم) از خواب برخیز!
(نقل از آصغر آقا - چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۹)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر