۱۳۹۱ دی ۳, یکشنبه

کشتار دورنی سچفخا ( اقلیت) در گذر زمان!


سیامک دهقانی
چندی پیش در سایت بالاترین؛ لیستی باعنوان " اسامی 556 نفر از جانباختگان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در دهۀ 60" (شمسی) را دیدم که متأسفانه یک اشتباه (عمدی یا سهوی؟) در آن وجود داشت. در این لیست از 5 تن از شهدای سچفخا (اقلیت ) نام برده شده بود که گویا در درگیری با جنایتکاران جمهوری اسلامی در کردستان به شهادت رسیده اند و فدایی وار جان خویش را برای رهایی خلقهای ستمدیدۀ ایران نثار کرده اند. ای کاش چنین بود! اما واقعییت چیز دیگری است . در این لیست از کسانی یاد شده است که نه بدست دژخیمان جمهوری اسلامی بلکه, بدبختانه توسط همان سازمانی بقتل رسیده اند که می خواستند بوسیلۀ آن از شر نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و سگ زنجیری آن یعنی جمهوری اسلامی رها شوند. اسامی این 5 نفر که در 4 بهمن 1364 در روستای گاپیلون واقع در کردستان عراق, بخاطر درگیری مسلحانۀ درون تشیکلاتی سازمان اقلیت بقتل رسیدند,عبارتند از: 1, عباس کیکاوس کامیارانی (عباس پرولتر) 2؛ سعادت محمدی (هادی)3؛ حسین محمد زاده (حسن) 4, مسعود محمدی(اسکندر) 5, سید فریدون بدرود( کاوه). بدنبال درگیری سال 1364 سازمان چریکهای فدایی خلق ایران عملا به دو شاخۀ تقسیم شد: کمیتۀ اجرایی برهبری عباس توکل, حسین زهری و مستورۀ احمد زاده و جناح شورایعالی به لیدری مصطفی مدنی, حماد شیبانی و یدی شیشوانی. لازم به یادآوری است که مصطفی مدنی (امین) به همراه دوستش مسعود فتحی(فرید) از جناح باصطلاح چپ اکثریت بودند که بدنبال برگزاری کنگرۀ اقلیت در بهمن 1360 به عضویت سچفخا (اقلیت) در آمدند و در ادامه با زدن محفل شورایعالی در درون سازمان آنهم به بهانۀ عدم برگزاری کنگره از سوی کمیته مرکزی سه نفرۀ اقلیت؛ باعث بوجود آمدن قتل عام درون تشکیلاتی در یک نیروی کمونیستی شدند. البته کمیته مرکزی سازمان در 27 سال پیش دچار اشتباهات زیادی در وقوع این کشتار بود, ولی مقصر اصلی را باید محفل شورای عالی دانست. کسانی که به تاریخچۀ این فاجعه علاقمندند می توانند به کتاب 500 صفحه ای که با عنوان: " اسناد کمیسیون تحقیق و بررسی سچفخا ( اقلیت), هستۀ اقلیت و سچفخا( شورایعالی) در مورد 4 بهمن" ازسوی سازمان فداییان (اقلیت)؛ در مهر ماه 1382 چاپ شده مراجعه کنند. اما در اینجا بد نیست نیم نگاهی سریع و مختصر بیندازیم به سرنوشت جریاناتی که از دل اقلیت بیرون آمدند. بعد از کشتار 4 بهمن 1364؛ دو تشکیلات از دورن خونهای برزمین ریخته سر برآوردند: سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (کمیتۀ اجرایی) و سازمان چریکهای فدایی خلق ایران (شورایعالی). در سال 1366 عباس توکل ازسچفخا (عمدتا کمیتۀ خارج) که در دستان حسین زهری قبضه شده بود استعفاء داد و با کمک تعدادی از هواداران خارج کشوری, سازمان چریکهای فدایی خلق ایران( اقلیت) با شعار سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری جمهوری دمکراتیک خلق را تشکیل داد. متن استعفای توکل در نشریۀ جهان ارگان کمیتۀ خارج کشور در آنزمان چاپ شد. این سازمان در کنفرانس ششم خود بسال 1375 با حذف سه واژۀ چریک, خلق و ایران رسما به سازمان فداییان(اقلیت) تغییر نام داد و برای همیشه به جرگۀ طرفداران متقدین مشی چریکی و طرفدار کار آرام سیاسی در دنیای مجاری و اینترنتی پیوست. چند ماه بعد نیز سازمان فداییان (اقلیت) با حذف اسلحه و نقشۀ ایران از آرم سازمان و برگزیدن یک آرم جدید, قانونا عدم تعلق خود به مشی انقلابی و کمونیستی سچفخا یعنی مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی ,هم تاکتیک را ثابت نمود. چند سال بعد از همۀ این تغییر و تحولات از همۀ این تغییر و تحولات؛ اقلیت شعار برقراری حکومت شورایی را جایگزین عبارت جمهوری دمکراتیک خلق نمود تا نشان دهد که در عرصۀ تفکرات آنارکو ـ سندیکالیستی گام های بلندی برداشته است.

بعد از جدایی توکل از زهری, یکسال (1367) بیشتر طول نکشید که چند نفر دیگر بخاطر رفتارهای ناجور ناهنجار حسین زهری از وی جدا شدند و در خارج کشور به همراه چند نفر پناهندۀ مقیم سوئد و نروژ و آلمان گروهی موسوم به "هستۀ اقلیت" را بوجود آوردند تا با نقد سوسیالیسم شوروی سابق و سیاستهای گذشتۀ سازمان، مسیری نوین در مقابل پای معدود هواداران سرخورده و عاصی بگذارد و در ادامه یک "سامانه خود اراده کننده" برای نزدیکی خود جوش نیروهای چپ خلق نماید. این طرح در عمل با شکست روبرو شد. سامانۀ مورد نظر هستۀ اقلیت, عملا به تشکیل اتحاد چپ کارگری برهبری جریان رفرمیست و شبه لیبرال راه کارگر و با شرکت رنجبران و گروه پروژه تراب ثالث تروتسکیست و اتحادفداییان کمونیست و...انجامید که با گذشت چند سال به زائدۀ راه کارگر تبدیل شد. به هرحال, هستۀ چند نفره بعد از سعی و تلاش فراوان موفق شد با در آوردن فصلنامه و در ادامه سالنامۀ "سوسیالیسم" بعنوان ارگان مرکزی هستۀ اقلیت که ملقمه ای از نظرات منصور حکمت و مشتی تروتکسیست و مقداری تفکرات زمخت اتحادیه گر ایی و غیره بود, در نهایت به تاریخ " اشیای عتیقه" بپیوندد و بجز دادن چند اطلاعیۀ تسلیت و تبریک نامی از آن در صفحۀ اینترنت باقی نماند. مستورۀ احمد زاده یکی از رهبران این تشکیلات سرکاری بود که بدنبال براه افتان پروژۀ امنیتی ـ پاسداری دو خرداد و سرکار آمدن جنایتکاری به اسم محمد خاتمی در سال 1376, از هسته جدا شد و به جریانات اصلاح طلب و دوخردادی با شعار" ایران برای ایرانیان" در خارج کشور پیوست و مدتی بدین کار مشغول شد. این از این! هنگامیکه عباس توکل و هسته از کمیتۀ خارج شدند, بقیۀ سازمان نیز که تحت مالکیت حسین زهری قرار داشت؛ بعد از یکسری حرکات جیمزباندی؛ ناپدید شد و فقط گهگاهی از سوی حسین جان زهری اطلاعیه ها و اعلامیه های تهدید آمیزی صادر می شود تا باعث خرد شدن اعصاب عده ای از رقبای سابقش گردد. البته مدتی طولانی است که خبری از حسین نیست. حقیقتا خدای نیست در جهان هیچکس را گرفتار حسین زهری باندباز نکند!چون خیلی ناقلاست. خب, حالا ببینیم چه بلایی بر سر سچفخا (شورایعالی) آمد. شورایعالی تا سال 1991 تعدادی نیرو تحت عنوان کمیتۀ رادیو در کردستان عراق داشت که صدای فدایی را پخش می کردند. این عده نیز در همان سال (1991) رادیو را تعطیل کردند و برای حفظ جان شیرین خویش راهی کشورهای غربی شدند. همان رادیویی که 6 سال قبل از آن, بهانه ای شد برای براه افتادن کشتار درون تشکیلاتی اقلیت در 4 بهمن ! تعطیلی صدای فدایی همراه بود با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق و شروع بحران جنبش کمونیستی و کارگری در سطح جهانی. هنگامیکه دولت قدرتمند و عظیمی مثل شوروی توان ایستادن در مقابل بحران پیش آمده را نداشت, حقیقتا چه کاری از دست شورایعالی بحرانزده و فسقلی بر می آمد؟ هیچی! به همین جهت, این جریان در سال 1992 عملا خود را متلاشی و منحل کرد و از تلاشی و انحلال آن چند سکت و فرقۀ نیمه مرده زاده شدند تا در نوستالژی "سالهای طلایی" (بقول مارک تواین نویسندۀ شهیر آمریکایی) باقیماندۀ عمر خویش را طی کنند. در همان سال گروهی به سرکردگی مصطفی مدنی, حماد شیبانی و مسعود فتحی از مرکزیت شورایعالی به سازمان فدایی که شامل چند رفرمیست و اکثریتی دوست علاج ناپذیر بود, ملحق شدند و به اتفاق هم "سازمان اتحاد فداییان خلق ایران" را بوجود آورند. ارگان این تشکیلات نشریۀ "اتحاد کار" می باشد که در اصل رونوشتی است از نشریۀ کار ارگان سازمان فداییان (اکثریت) و نامۀ مردم ارگان اصلی حزب بدنام توده. این جریان در نهایت با روی کارآمدن خاتمی به سخنگوی غیر رسمی اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی تبدیل گشت. در این میان؛ سه نفر از اعضای "سافخا" یعنی محمد اعظمی و مسعود فتحی و مصطفی مدنی بیش از وسع و بضات "سیاسی شان" برای خاتمی و اصلاح طلبان مایه گذاشتند و تا جایی پیش رفتند که مصطفی مدنی با نوشتن یک نامۀ فدایت شوم برای سید محمد خاتمی, رئیس جمهوری رژیم اسلامی و تعر یف و تمجید های چندش آور از این موجود خمینی صف و دلال, باعث رنجش بعضی از دوستان و آشنایان خود شد!!! واما یدی شیشوانی! ایشان هم بعنوان مرکزیت شورایعالی در آنزمان؛ بجای همراهی و همکاری با مدنی شیبانی, صلاح را در این دید که با ایجاد ارتباط و تماس با چند نفر از هواداران شورایعالی در اروپای باختری و بعضی جداشدگان از جریان عباس توکل؛ اقدام به تأسیس یک تشکیلات جدید نماید. بدینطریق؛ سازمان اتحاد فداییان کمونیست در بهمن 1375 بوجود آمد. ارگان مرکزی این جریان کار کمونیستی نام گرفت. آرم این گروه یک پرچم سرخ مزین به تعداد زیادی ستاره های ریز و درشت همراه یک داس و چکش و نواری که دور هدایای جشن تولد پیچیده می شود, می باشد.آرم سازمان اتحاد فداییان کمونیست خیلی شبیه پرچم حزب کمونیست سابق فکر می کنم ازبکستان است.اتحاد فداییان کمونیست با کپی کردن نظرات جریان شبه روشنفکری وحدت کمونیستی(وحدت در اوایل دهۀ 90 منحل شد و از بین رفت), فعالیتهای اینترنتی و مجازی خود را آغاز نمود. این جریان در عرض این 16 سال فعالیت آنچنانی نه از جنبۀ عملی و نه از زاویۀ نظری و تئوریک انجام نداده است. فقط تاکنون برروی کاغذ چند کمیتۀ ایالتی و ولایتی در راستای برقراری سوسیالیسم مورد نظرش در آینده ای نامعلوم تشکیل داده است. این جریان خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و جایگزینی آن با یک " جمهوری فدراتیو شورایی" می باشد. سازمان اتحادفداییان کمونیست, سازمان فداییان اقلیت را یک جریان پوپولیستی با برنامۀ بورژوایی می داند که هیچ ربطی به طبقۀ کارگر ندارد. به همین خاطر علاقۀ چندانی برای نزدیکی به این جریان نشان نمی دهد. ولی در عوض میل فراوانی برای نزدیکی تشکیلاتی به حزب کمونیست کومله برهبری ابراهیم علیزاده دارد. به نظر می رسد سرنوشت هستۀ اقلیت در انتظارسازمان فداییان کمونیست است. در آخر باید اشاره کنم که به نظر من دلیل اصلی تکه تکه شدن عملی سچفخا(اقلیت) در 27 سال پیش؛ همانا روی آوردن نظری و تشکیلاتی آن به یک دگم مرده یعنی " تضاد و کار و سرمایه در ایران" بود که بعلت نازا و سترون بودن ماهیت آن در رابطه با جامعۀ زیر سلطۀ ایران؛نتایج وخیمی از خود بر جای گذاشت. این تز؛ بظاهر خیلی چپ و رادیکال است, اما در باطن بلای جان سازمانها و جریانات چپ وکمونیستی در ایران شد. سازمانها و جریاناتی که به این تز مفتخخرند؛ با خیال تخت در حاشیۀ سایتهای اینترنتی سرگرم فعالیتهای باصطلاح کارگری و کمونیستی هستند, بدون آنکه در معادلات سیاسی و اجتماعی جامعه نقشی داشته باشند. همه اش هم سرگرم و مشغول انشعابات و جدایی های بی پایان و جاودانه هستند. سازمانها و جریاناتی که فکر می کنند در ایران تضاد اصلی؛ تضاد کار و سرمایه است؛ ذاتا یک مشت دسته ها و گروه های فشار هستند که تحت نام مارکس و لنین سنگ کارگران منفرد را به سینه می زنند, بدون آنکه قادر به تأثیر گذاری واقعی بر مبارزات خودبخودی و پراکندۀ آنان باشند. در آخر, این نوشته را با قطعه شعری از سعید یوسف (رفیق و همرز سابق چریک فدایی خلق شهید سعید سلطانپور) به بپایان می برم: " مهر خلقم این پر و این بال داد ـ قاصدک بودم من و آن مهر؛ باد ـ گر نه مهر خلق یاری من شدی ـ کی چنین خرم بهار من شدی .
در بر گرفته شده از سایت آفتابکاران.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر