حمله تروریستی به کمپ لیبرتی و وظیفه اخلاقی و سیاسی ما
سحرگاه ۲۱ بهمن ماه سال جاری خبر حمله موشکی به کمپ مجاهدین در لیبرتی باعث حیرت همگان شد. حملهای که تا کنون باعث کشته شدن ۷ تن و مجروح شدن بیش از یک صد تن دیگر و نقص عضو ۱۰ تن گردید.
حمله به اردوگاه پناهندگان و کشتار ایشان ناخود آگاه حادثه صبرا و شتیلا را در ذهن من متبادر کرد و اگر (UNHCR) پیشتر به وعدههای خود عمل نموده و وضعیت پناهندگی افراد حاضر در کمپ را به رسمیت میشناخت از لحاظ حقوقی عینا همان وضع را شاهد بودیم.
رژیم تهران که همواره در مسائل مربوط به نقض حقوق بشر باعث غافلگیری افکار عمومی گشته، اینبار با فشارهای بین المللی و افکار عمومی داخلی و همچنین از ترس عواقب حقوقی آن، برای فرار از عنوان آمریت جنایت مجبور شد حمله تروریستی به کمپ را از زبان سفیر خود در عراق محکوم نماید.
این محکومیت نیم بند که روز بعد هم توسط خبرگزاری فارس (متعلق به سپاه) تکذیب شد در اصل موضوع چیزی را تغییر نمیدهد و طبق اطلاعاتی که بتازگی نیز افشا شده نه تنها دولت ایران، بلکه دولت مالکی و ارگانهای امنیتی و نظامی از جمله دفتر نظامی نخست وزیر و وزارت کشور نیز در این جنایت نقش مستقیم داشتهاند.
حمله به کمپ لیبرتی و حاشیههای آن، مهمتر از ابعاد سیاسی مساله، ابعادی انسانی، وجدانی و اخلاقی دارد که اگر به این موضوعات به درستی توجه نشود فعالیتهای حقوق بشری، کنش سیاسی و حتی مبارزات اپوزسیون راه به جایی نخواهند برد. چرا که اپوزسیون اگر بخواهد بر رژیم حاکم تفوق یابد، ابتدا باید اخلاق مدارتر بودن خود نسبت به ایشان را به نمایش گذاشته و به مردم ثابت نماید. یک فعال حقوق بشر نیز اگر انسانیت و وجدانش در اذهان عمومی زیر سئوال برود دیگر چه حرفی برای گفتن میتواند داشته باشد.
پس از حمله، ما شاهد انواع و اقسام واکنشها بودیم که برخی از آنها ناشی از بیاخلاقی محض و برخی نیز نشأت گرفته از برنامه ریزیهای سرویس امنیتی رژیم تهران بود.
در میان گروههای محکوم کننده این اقدام سه دسته را به راحتی میتوان تشخیص داد. گروه اول اشخاصی بودند که فارغ از مواضع سیاسی و تنها در رسالت دفاع از انسانهای بیدفاع این حمله را محکوم نمودند، گروه دوم افرادی بودند که از موضع انقلابی و توامان با خواست حقوق بشری، خواهان محکومیت حمله تروریستی و بازگشت افراد به کمپ اشرف شدند و گروه سوم تلخ و شیرینهای سیاست و حقوق بشر بودند که به نوعی حقوق بشر تب دار متوسل گشته و ضمن حمایت از قربانیان جنایت، تلویحا یا صراحتا به حمله به گذشته و یا خواست فعلی و به حق ایشان یعنی بازگشت به کمپ اشرف پرداختند.
برخی از افراد دسته سوم بدون در نظر گرفتن منافع، خواست و اراده قربانی نقض حقوق بشر، این فرصت را برای تسویه حساب سیاسی و عقده گشایی انتخاب کرده و گروهی نیز کاملا برنامه ریزی شده و با کنترل از راه دور، با هدف ایجاد تفرقه و رضایت خاطر آمرینشان دست به این عمل غیر اخلاقی زدند.
من نام این نوع حقوق بشر را حقوق بشر تب دار نهادم چون تب ناشی از عفونت است و عفونت نیازمند ریشه یابی و درمان.
برای درک بهتر موضوع خاطرهای را نقل میکنم. تابستان سال ۱۳۹۰ بدلیل فیلم برداری از محسن دگمهچی بیمار در حال احتضار، من را به همراه صالح کهندل، فرزاد مددزاده و پیروز منصوری از بند ۱۲ زندان رجایی شهر کرج به سلولهای بند ۲۴۰ اوین منتقل نمودند. ما تمام ۳ ماه تابستان را در سلول انفرادی گذراندیم و در ماه دوم یکبار سربازجوی وزارت اطلاعات «علوی» که من را برای بازجویی به اتاق مخصوص برده بود بعد از قریب نیم ساعت سخن گفتن از فرصتهای از دست رفته زندگی من و دلسوزیهای پدرانه! برای جوانی تباه شده من انگار فکر تازهای به ذهنش رسیده گفت:
علوی: بهروز میخوای بری خارج از کشور؟
من: (چون نزدیک آزادیم بود خیلی مشکوک گفتم) من پاسپورت ندارم جناب علوی. بدون پاسپورت تا شمال هم نمیرم.
علوی: (با عجله) پاسپورتم بهت میدیم.
من: (چون فکر کردم میخواد از شر من تو ایران خلاص بشه گفتم) من پول ندارم که بخوام برم خارج.
علوی: پولم بهت میدیم.
من: (کنجکاوانه پرسیدم) چکار باید بکنم؟
علوی: هیچی. همین کاری که این ۱۵ سال تو ایران کردی. مبارزت رو بکن. (بعد از چند ثانیه سکوت هر دونفر، ادامه داد) کنارش دوتا فحشم به سازمان بده.
پایان
سحرگاه ۲۱ بهمن ماه سال جاری خبر حمله موشکی به کمپ مجاهدین در لیبرتی باعث حیرت همگان شد. حملهای که تا کنون باعث کشته شدن ۷ تن و مجروح شدن بیش از یک صد تن دیگر و نقص عضو ۱۰ تن گردید.
حمله به اردوگاه پناهندگان و کشتار ایشان ناخود آگاه حادثه صبرا و شتیلا را در ذهن من متبادر کرد و اگر (UNHCR) پیشتر به وعدههای خود عمل نموده و وضعیت پناهندگی افراد حاضر در کمپ را به رسمیت میشناخت از لحاظ حقوقی عینا همان وضع را شاهد بودیم.
رژیم تهران که همواره در مسائل مربوط به نقض حقوق بشر باعث غافلگیری افکار عمومی گشته، اینبار با فشارهای بین المللی و افکار عمومی داخلی و همچنین از ترس عواقب حقوقی آن، برای فرار از عنوان آمریت جنایت مجبور شد حمله تروریستی به کمپ را از زبان سفیر خود در عراق محکوم نماید.
این محکومیت نیم بند که روز بعد هم توسط خبرگزاری فارس (متعلق به سپاه) تکذیب شد در اصل موضوع چیزی را تغییر نمیدهد و طبق اطلاعاتی که بتازگی نیز افشا شده نه تنها دولت ایران، بلکه دولت مالکی و ارگانهای امنیتی و نظامی از جمله دفتر نظامی نخست وزیر و وزارت کشور نیز در این جنایت نقش مستقیم داشتهاند.
حمله به کمپ لیبرتی و حاشیههای آن، مهمتر از ابعاد سیاسی مساله، ابعادی انسانی، وجدانی و اخلاقی دارد که اگر به این موضوعات به درستی توجه نشود فعالیتهای حقوق بشری، کنش سیاسی و حتی مبارزات اپوزسیون راه به جایی نخواهند برد. چرا که اپوزسیون اگر بخواهد بر رژیم حاکم تفوق یابد، ابتدا باید اخلاق مدارتر بودن خود نسبت به ایشان را به نمایش گذاشته و به مردم ثابت نماید. یک فعال حقوق بشر نیز اگر انسانیت و وجدانش در اذهان عمومی زیر سئوال برود دیگر چه حرفی برای گفتن میتواند داشته باشد.
پس از حمله، ما شاهد انواع و اقسام واکنشها بودیم که برخی از آنها ناشی از بیاخلاقی محض و برخی نیز نشأت گرفته از برنامه ریزیهای سرویس امنیتی رژیم تهران بود.
در میان گروههای محکوم کننده این اقدام سه دسته را به راحتی میتوان تشخیص داد. گروه اول اشخاصی بودند که فارغ از مواضع سیاسی و تنها در رسالت دفاع از انسانهای بیدفاع این حمله را محکوم نمودند، گروه دوم افرادی بودند که از موضع انقلابی و توامان با خواست حقوق بشری، خواهان محکومیت حمله تروریستی و بازگشت افراد به کمپ اشرف شدند و گروه سوم تلخ و شیرینهای سیاست و حقوق بشر بودند که به نوعی حقوق بشر تب دار متوسل گشته و ضمن حمایت از قربانیان جنایت، تلویحا یا صراحتا به حمله به گذشته و یا خواست فعلی و به حق ایشان یعنی بازگشت به کمپ اشرف پرداختند.
برخی از افراد دسته سوم بدون در نظر گرفتن منافع، خواست و اراده قربانی نقض حقوق بشر، این فرصت را برای تسویه حساب سیاسی و عقده گشایی انتخاب کرده و گروهی نیز کاملا برنامه ریزی شده و با کنترل از راه دور، با هدف ایجاد تفرقه و رضایت خاطر آمرینشان دست به این عمل غیر اخلاقی زدند.
من نام این نوع حقوق بشر را حقوق بشر تب دار نهادم چون تب ناشی از عفونت است و عفونت نیازمند ریشه یابی و درمان.
برای درک بهتر موضوع خاطرهای را نقل میکنم. تابستان سال ۱۳۹۰ بدلیل فیلم برداری از محسن دگمهچی بیمار در حال احتضار، من را به همراه صالح کهندل، فرزاد مددزاده و پیروز منصوری از بند ۱۲ زندان رجایی شهر کرج به سلولهای بند ۲۴۰ اوین منتقل نمودند. ما تمام ۳ ماه تابستان را در سلول انفرادی گذراندیم و در ماه دوم یکبار سربازجوی وزارت اطلاعات «علوی» که من را برای بازجویی به اتاق مخصوص برده بود بعد از قریب نیم ساعت سخن گفتن از فرصتهای از دست رفته زندگی من و دلسوزیهای پدرانه! برای جوانی تباه شده من انگار فکر تازهای به ذهنش رسیده گفت:
علوی: بهروز میخوای بری خارج از کشور؟
من: (چون نزدیک آزادیم بود خیلی مشکوک گفتم) من پاسپورت ندارم جناب علوی. بدون پاسپورت تا شمال هم نمیرم.
علوی: (با عجله) پاسپورتم بهت میدیم.
من: (چون فکر کردم میخواد از شر من تو ایران خلاص بشه گفتم) من پول ندارم که بخوام برم خارج.
علوی: پولم بهت میدیم.
من: (کنجکاوانه پرسیدم) چکار باید بکنم؟
علوی: هیچی. همین کاری که این ۱۵ سال تو ایران کردی. مبارزت رو بکن. (بعد از چند ثانیه سکوت هر دونفر، ادامه داد) کنارش دوتا فحشم به سازمان بده.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر