چهارشنبه، ۰۲ آذر ۱۳۹۰ / ۲۳ نوامبر ۲۰۱۱
عصر روز اول آذر ماه ۱۳۷۷ در خانه یی در محله فخرآباد تهران, داریوش فروهر و همسرش پروانه, به طرز فجیعی به قتل رسیدند. با این ترور وحشیانه, پرونده یی گشوده شد که به پرونده «قتلهای زنجیرهیی» معروف شد.
در ساعت ۵ بعد از ظهر روز ۱۲ آذر ۷۷ محمد مختاری, شاعر و نویسنده, از خانه خارج شد و دیگر هرگز بازنگشت. روز ۲۰ آذر جسد او توسط فرزندش در پزشکی قانونی شناسایی شد.
در ساعت ۴ بعد از ظهر روز ۱۸ آذر ۷۷ محمدجعفر پوینده, نویسنده و مترجم, به قصد شرکت در جلسه ناشران, از خانه خارج شد و دیگر هرگز برنگشت. در روز ۱۹ دیماه اهالی بادامک شهریار جسد او را پیدا کردند.
واکنش گسترده اجتماعیِ این قتلها در میان مردم و رسانه ها و بالاگرفتن کشمکشهای درونی جناحهای حاکم, باعث شد که در روز ۱۵ دیماه (۴۵ روز پس از ترور فروهرها) «روابط عمومی وزارت اطلاعات» با صدور اطلاعیه یی اعلام کرد: «با کمال تأسّف معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس کج اندیش و خودسر این وزارت, که بی شک آلتِ عوامل پنهان قرار گرفته, در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زده اند... این اعمال جنایتکارانه نه تنها خیانت به سربازان گمنام امام زمان (عج) محسوب می شود بلکه لطمه بزرگی به اعتبار نظام مقدّس جمهوری اسلامی ایران وارد آورده است». «کمیته تحقیق» وزارت اطلاعات در روز ۲۸دیماه اعلام کرد که «تصمیم گیریهای افرادی که قتلها را ساماندهی و اجرا کرده اند, به صورت “محفلی” بوده است» (روزنامه «صبح امروز», ۲۸دیماه ۱۳۷۷). البته ۶روز پیش از اعلام این خبر, در شبانگاه روز ۲۲ دیماه, برنامه یی زیر عنوان «چراغ» از تلویزیون رژیم پخش شد که در آن «روحالله حسینیان» عاملان این قتلها را به جریان دوم خرداد, که خاتمی در راٌس آن بود, نسبت داد. این برنامه خشم خاتمی و دوم خردادیها را برانگیخت و دامنه تضادهای درونی جناحها را شدّت داد.
به دنبال اوجگیری تضادها, علی لاریجانی, رئیس «سازمان صدا و سیما», در روز ۳۰ دیماه از پخش این برنامه ابراز تاٌسّف کرد (روزنامه «صبح امروز», ۳۰ دیماه ۱۳۷۷). در پی آن فلاحیان, وزیر اطلاعات, نیز ناچار به استعفا شد و خاتمی استعفای او را در روز ۲۱ بهمن ۷۷ پذیرفت.
در روز ۳۰ خرداد ۱۳۷۸ «دادستان نظامی تهران» اعلام کرد که سعید اسلامی (امامی), معاون فلاحیان و عامل مهم قتلهای زنجیره یی در زندان با خوردن «واجبی» خودکشی کرده است.
اکبر گنجی درباره سعید امامی می نویسد: «... سعید امامی (اسلامی), کسی که هشت سال معاون امنیتی وزارت اطلاعات بوده, با هدایت عالیجنابان خاکستری (رفسنجانی) و شاه کلید (فلاحیان) بیش از هشتاد انسان را به قتل رساند» (عالیجناب سرخپوش و عالیجنابان خاکستری, اکبر گنجی, ص ۵۴). «یعنی در دوران ریاست جمهوری هاشمی و وزارت اطلاعات فلاحیان, به طور متوسط, هر ماه یک نفر کشته شده است... از معروف ترین همکاران سعید امامی هم, حسین و حسن شریعتمداری بوده و روزنامه کیهان هم به عنوان بخش رسانه یی این محفل عمل می کرده است» (اکبر گنجی, همان کتاب, ص ۸۹). سعید امامی و همدستانش در این ماجراها نقش عمل کننده را بر عهده داشته اند و به جز هاشمی رفسنجانی (عالیجناب سرخپوش) و علی فلاحیان (شاه کلید), عاملان پشت پرده (عالیجنابان خاکستری پوش), برخی از گردانندگان و دانش آموختگان مدرسه حقّانی بودند که «از ابتدای انقلاب در وزارت اطلاعات و قوه قضاییه مشغول به کار بوده و بسیاری از مناصب امنیتی در اختیار آنهاست, و در راٌس آنها مصباح یزدی قرار دارد که به ”تئوریستین خشونت“ معروف است» (اکبر گنجی, همان کتاب, ص ۷۸).
افرادی چون فلاحیان, وزیر اطلاعات دوره رفسنجانی، روح الله حسینیان, اولین نماینده دادگاه انقلاب در وزارت اطلاعات، محسنی اژه ای, جانشین حسینیان، پورمحمدی, معاون سابق وزارت اطلاعات، رهبرپور, رئیس دادگاه انقلاب، رازینی, رئیس سابق دادگستری تهران, از دانش آموختگان مدرسه حقّانی می باشند که همگی در قتلهای زنجیره یی و ایجاد جوّ خشونت و اِرعاب در جامعه نقش اساسی داشته و دارند. «...دانش آموختگان مدرسه حقّانی طی دو دهه گذشته کنترل وزارت اطلاعات را در اختیار داشته اند» (روزنامه «عصر آزادگان» ـ ۲۴ آذر ۷۸).
شماری از پرورش یافتگان مدرسه حقّانی و گردانندگان کنونی رژیم, عبارتند از: جنّتی، علی رازینی، علی فلاحیان، روح الله حسینیان، محسنی اژه ای، میرحجازی، پورمحمدی، رئیسی، نیّری، رهبرپور، علیزاده, که سالهاست بر دادگاه ویژه روحانیت، وزارت اطلاعات و دادگاه انقلاب و قوه قضاییه چیرگی دارند. آنها در سپاه پاسداران نیز تربیت یافتگانی دارند مانند «سردار غلامرضا نقدی»، «سرلشکر ذوالقدر» و «سردار الله کرم». برخی از این «سرداران» اکنون بر مطبوعات یا رسانه ها چنگ انداخته اند و سیاستِ گردانندگان مدرسه حقانی را در آن پهنه ها پیش می برند, مانند: حسین شریعتمداری, از فرماندهان پیشین سپاه پاسداران و مدیر مسئول فعلی روزنامه کیهان.
با این که از همان آغاز روشن بود که آمران اصلی «قتلهای زنجیره»یی و کشتار «دگراندیشان», خامنه ای و رفسنجانی هستند و خامنه ای بود که آنها را زمینه سازان «تهاجم فرهنگی» بیگانگان می شمرد و برایشان خط و نشان می کشید, امّا هم آن دو و هم قلم به دستانی که درصدد شستن این ننگ از دامن رژیم بودند, همصدا با «روابط عمومی وزارت اطلاعات», «معدودی از همکاران مسئولیت ناشناس کج اندیش و خودسر این وزارت» را, «که بی شک آلتِ عوامل پنهان قرار گرفته, در جهت مطامع بیگانگان دست به این اعمال جنایتکارانه زده اند», به عنوان عاملان این قتلها یادکردند و کوشیدند تا وزارت بدنام اطلاعات آخوندی را از مهلکه بیرون ببرند.
اکبر گنجی در کتاب «تاریکخانه اَشباح», از قول خامنه ای («مقام رهبری») می نویسد که «اسراییل در پشت قتلهای محفلی» بوده است (صفحه ۲۵۹). «مقام رهبری», آن را «یک نمایشنامه از پیش طرّاحی شده خارجی یاد کردند و فرمودند “باید گشت و سرنخها را پیداکرد و نباید به این آسانی از آن گذشت”», و ادامه می دهد: «شهروندان ایران زمین منتظر شناسایی و معرفی “شاه کلید” آژانس یهود و موساد در ایرانند تا از طریق وی بتوانند به “تاریکخانه اشباح” وارد شوند و چهره عوامل موساد را از نزدیک رؤیت کنند» (ص۲۶۴).
خاتمی, رئیس جمهور وقت رژیم, در اطلاعیه یی اعلام کرد: «باید به جنایتکاران به عنوان “سلول بیگانه یی” نگریست که محفل نشینان آن را در “پیکر” وزارت اطلاعات ترزیق کرده اند و باید “با سرعت و شدّت آن را رفع کرد”» (روزنامه «صبح امروز», ۱۳دیماه ۱۳۷۷).
اکبر گنجی می نویسد: «قتلهای زنجیره یی مهمترین پرونده قضایی ـ ملی دو دهه گذشته است. عده یی با تشکیل محفل در وزارت اطلاعات و به قتل رساندن روشنفکران و دگراندیشان درصدد متزلزل کردن نظام در سطح داخل و خارج بوده اند. منتها نکته قابل تاٌمل برای من این است که چرا آنان با انجام هر قتلی, ردّپایی بر جا می گذارند که به راحتی نگاهها را معطوف به نظام جمهوری اسلامی کند؟ طبعاً از نظر اپوزیسیون “ردّ پا” به جاگذاردن برای ایجاد رُعب و وحشت در میان مخالفان است تا آنان را از ترس به انفعال کامل بکشانند. امّا آیا نمی توان گمان کرد “ردّ پا” به جاگذاردن به قصد از بین بردن مشروعیت نظام در داخل و بی اعتبارکردن جمهوری اسلامی در سطح بین المللی بوده است؟ از نظر من, قتلهای زنجیره یی توسط “تاریکخانه اشباح” طرّاحی و توسط “محفل اطلاعاتی” اجرا شده است. بر اساس سخنرانیهای آقای حسینیان به این نتیجه رسیدم که “تاریکخانه اشباح” دارای “عالیجناب خاکستری” (=عوامل پشت پرده قتلها) است که “بخش رسانه یی” آن برنامه “هویّت” و... و ایده های خود را از طریق یک روزنامه عصر (=کیهان) به طور فعال دنبال کرد. برنامه تحقیقاتی تارکخانه اشباح نظریه “تهاجم فرهنگی” است که به نام مبارزه با تهاجم فرهنگی غرب, دگراندیشان را به قتل می رساند» (تاریکخانه اشباح, ص۴۴۳).
اکبر گنجی می داند, اما برای این که لطمه یی به عمود خیمه نظام نخورد به روی خودش نمی آورد که «تهاجم فرهنگی» را خامنه ای بود که پس از قیام دلاورانه مردم مشهد در روز ۹خرداد۷۱, برای به میدان کشاندن بسیجیان آبروباخته و به انزوا افتاده به میان آورد و در روز ۲۲تیرماه ۷۱, در دیدار با فرماندهان «نیروی مقاومت بسیج سراسر کشور» با هشدار نسبت به «کمرنگ شدن شعارها, بی اعتنایی به اصول اسلام و انقلاب», تاٌکیدکرد: «اگر روحیه بسیجی را از دست دادیم ... همه چیز دگرگون خواهد شد. نگذاریم روح انقلاب و فرزندان انقلاب در جامعه منزوی شود... دشمن از راه اشاعه فرهنگ غلط, فساد و فحشا سعی می کند جوانهای ما را از دست ما بگیرد. کاری که دشمن می کند نه تنها تهاجم فرهنگی بلکه شبیخون فرهنگی است». او در ادامه گفت: «همه باید امر به معروف کنند, نهی از منکر کنند. این واجب است... دستگاه حکومت ما باید آمر به معروف و ناهی از منکر باشد». خامنه ای پس از کشاندن دوباره پای بسیجیان به میدان مبارزه با «تهاجم فرهنگی» که آماج آن زنان و دگراندیشان بود, درب نمایشهای «میانه روی», «گشایش به سوی غرب» و رنگ و نیرنگهای دیگر رفسنجانی را گِل گرفت و به تدریج قدرت را, به تمامی, قبضه کرد.
ببینیم این «محفل اطلاعاتی» «خودسر» دستش به کجاها بند بود؟
ـ «محفل اطلاعاتی» هفتاد تن از دگراندیشان را به قتل رساند (روزنامه «سلام», ۲تیرماه ۱۳۷۸).
ـ «محفل اطلاعاتی» «هشتاد و خرده یی نفر را کشته است که چهار ـ پنج تن از آنها در زمان خاتمی رخ داد (روزنامه «خرداد», ۲۹شهریور۱۳۷۸).
یکی دیگر از دست اندرکاران و زمینه سازان قتلهای زنجیره یی حسینیان «از مسئولان رسیدگی وزارت اطلاعات» بود. «آقای حسینیان در اوایل تشکیل وزارت اطلاعات در دوران وزارت جناب آقای ری شهری و قائم مقامی علی فلاحیان, مسئول رسیدگی به پرونده های وزارت اطلاعات بود. ایشان به صراحت مدّعی اند که در دوران آقای ری شهری متّهمان شکنجه, وادار به خودکشی, آبروریزی اخلاقی و ناجوانمردانه متّهم به جاسوسی می شدند. آقای حسینیان مدّعی اند پس از رفتن جناب آقای ری شهری و وزارت علی فلاحیان و درّی نجف آبادی شکنجه متّهمان ادامه داشته و اینک در زمان وزارت آقای علی یونسی شکنجه گران سابق سعید امامی را با آمپول هوا به قتل رسانده اند». فلاحیان وقتی خبر مرگ سعید امامی را در اثر خوردن واجبی شنید, گفت: «باباجون, آخر ما خودمان والله یک زمان قاتل بودیم؛ یک زمانی زندانبان بودیم؛ یک زمانی همه این چیزها را گذراندیم. تا به حال صدها نفر واجبی خوردند و نمردند» (تاریکخانه اشباح, ص۴۰۰).
گنجی درباره حسینیان می نویسد: «حسینیان, مسئول دفتر اسنار انقلاب اسلامی, در سخنرانیش می گوید: چند وقت پیش شک کردم و گفتم این سعید حجّاریان, که خط و خطوط اصلی را دارد... ببینم کی هست؟ به بعضی از دوستان گفتم به پرونده اش نگاه کردیم». گنجی می پرسد: «پرسش این است که حسینیان به پشتوانه چه قدرتی می تواند به پرونده های دادگاه نظامی, دادگاه ویژه روحانیت و وزارت اطلاعات دست یابد؟» (تاریکخانه اشباح, ص۴۰۲).
سؤال ما هم از گنجی این است: به نظر شما, این قدرت را موساد به حسینیان داده است یا خامنه ای؟
حسینیان مسئولیتهایش را شرح می دهد: «من هم قاضی بودم در این کشور. ۱۸سال قضاوت کردم, سخت ترین جاها و امنیتی ترین پرونده ها را رسیدگی کردم. هیچ کس هم نمی تواند ادّعا کند که به اندازه من امنیتی ترین پرونده ها رسیدگی کرده است» (تاریکخانه اشباح, ص۴۰۳).
آقای گنجی! چگونه است که این حسینیان هم در دوران ریاست فلاحیان و هم پس از آن به «امنیتی ترین پرونده ها» دسترسی داشت, در «سیمای جمهوری اسلامی» علیه دگراندیشان برنامه تلویزیونی می ساخت و بازارش این همه رونق داشت و دارد, اما, این نفوذی موساد, هنوز که هنوز است, پته اش روی آب نیفتاده است؟ حتی بدون این که به روی خودش بیاورد, دایه دلسوزتر از مادر هم می شود و در مسجد ورامین چنین بلبل زبانی می کند و فلاحیان را زیر تیغ می اندازد: «وحدت نظر مقام رهبری و ریاست جمهوری در پیگیری مساٌله قتلهای زنجیره یی و کشف ریشه های چرکین, آن چنان هراسی در عده یی ایجادکرده که با به میدان فرستادن فرمان دررفته ها و ترمزبریده ها و ایجاد تصادفات کاذب, در صدد ایجاد بن بست و راهبندان برای فرار “شاه کلید” هستند, اما تمامی ذهنها همچنان معطوف به علی فلاحیان است» (تاریکخانه اشباح, ص۴۰۴).
اما فلاحیان هم با این که به تعبیر شما, «شاه کلید» «قتلهای زنجیره یی» یا «محفلی» بوده است و سایه اش از سر وزارت اطلاعات کنار رفته, اما دستهای پنهان او همچنان در کار است و نامش لرزه بر اندامها می اندازد. خودش می گوید: «معلوم می شود با این که دیگر وزیر نیستیم و مسئولیتی نداریم. اما از سایه ما هم می ترسند» (روزنامه «قدس», ۳۰شهریور ۱۳۷۸).
این چه وزارت اطلاعات و دستگاه امنیتی است که این همه ماٌموران درشت استخوان موساد و جاسوسان اسراییل در بالاترین پستهای امنیتی به چپ و راست فرمان می دهند و کسی سدّ راهشان نمی شود؟ حتی حسینیان و دیگر دست اندرکاران «واجبی» نخورده موساد دستشان آن قدر باز است و پشتشان گرم, که می توانند «در شب هفت سعید امامی شرکت کنند و مهره اصلی موساد را شهید بخوانند» (تاریکخانه اشباح, ص۲۶۷). حتی اثر انگشت آنها در وزارت اطلاعات در تدوین بولتنهای داخلی این وزارت هم می توان دید به طوری که «در کل بولتنهای وزارت اطلاعات, روشنفکران, دگراندیشان, دگرباشان, اصحاب اندیشه و قلم به عنوان معاند, دین ستیز, عامل تهاجم فرهنگی غرب, برانداز, منحرف, فاسد... ارائه می شود» (تاریکخانه اشباح, ص۲۶۶).
مگر همین حسینیان, «اولین دادستان انقلاب وزارت اطلاعات», نبود که روز ۲۳شهریور ۷۷ در مصاحبه با هفته نامه «ارزشها», به «شکستن سکوب» و «قیام» علیه «ضدانقلاب» فراخوان داد و سه ماه بعد ۶تن از «دگراندیشان» به قتل رسیدند و چند هفته پس از این ترورها در روز ۲۱دی ۷۷, در مصاحبه با کیهان (که همه کاره اش حسین شریعتمداری, یکی از دست اندرکاران «قتلهای زنجیره یی» است) و در برنامه تلویزیونی «چراغ» (که برای بسیج افکار عمومی علیه دگراندیشان تهیه می شد), مقتولان را «ناصبی» (از فرقه هایی که با حضرت علی دشمنی داشتند), «مُرتد» و «ضدانقلاب», و قاتلان آنها را «اهل فکر» خواند و گفت: آنها «از روی اعتقادات مذهبی و احساسات دینی» اقدام به قتل کرده اند؟ مگر نه این است که همین حسینیان بعد از «واحبی» خوردن یا خورانده شدن سعید امامی به صحنه آمد و مقتولان را «ضد انقلاب» نامید و گفت: «سعید امامی نماز شب می خواند» و سعی کرد که نظرها نسبت به او تلطیف کند؟
اکبر گنجی با این که بارها از سعید امامی به عنوان «جاسوس صهیونیست»ها یاد می کند و از «شبکه اسراییلی سعید امامی» نام می برد, و می داند که «دو تن از سران روزنامه عصر (کیهان), که در طی دو دهه گذشته از طریق سعید امامی در زندانها از متّهمان بازجویی می کردند و خط او را در روزنامه تعقیب می کنند... و اینک نیز در همان روستا گام برمی دارند و دائماً از “براندازی”, “نفاق جدید”, “استحاله”, “نفوذ” و... سخن می گویند و می خواهند خلق را درمقابل این واژگان به ارث مانده از جاسوس صهیونیست حیران کنند تا شبکه اسراییلی سعید امامی, پنهان از چشم شهروندان, همچنان, به کار خود ادامه دهد» (تاریکخانه اشباح, ص۲۷۷), آن دو را افشا نمی کند و با نامه یی, پیامی, دستخطی به «مقام رهبری» خبر نمی دهد. در اثر همین بی خبر نگه داشتن «مقام رهبری» است که حسین شریعتمداری نورچشم «آقا» می شود و هر هفته در نشست ویژه «مقام رهبری» شرکت می کند و بعید نیست که گزارش آن نشستها را در اختیار موساد هم قراردهد! در اثر همین بی خبرنگه داشتنها بود که سعید امامی هم نورچشمی «آقا» شده بود و حتی به او «سعیدجان» خطاب می کرد. «از ماست که بر ماست»!
در اثر همین بی مبالاتیهای «ذوب شدگان در ولایت» است که سعید امامی امکان پیدا می کند که در مهرماه سال ۱۳۷۵, به مدت سه ساعت در «سمینار سراسری ائمه جمعه» سخنرانی کند و به آنها «خط» بدهد (روزنامه «رسالت», ۱۴تیرماه ۱۳۷۸), یعنی, ائمه جمعه سراسر کشور را, بی آن که پی ببرند, به دام موساد بیندازد! گستاخی را ببینید که حسین شریعتمداری, همدست سعید امامی, در کیهان ۲۰مرداد۷۸, از برنامه تلویزیونی «هوّیت», که برای بدنام کردن «دگراندیشان» تهیه می شده, به عنوان «یکی از برنامه های افتخارآمیز» «سازمان صدا و سیما» یاد می کند و آب از آب تکان نمی خورَد! با این که «مؤسسه های کیهان و اطلاعات چون جزء اموال بیت المال است, مدیریت آن از سوی مقام رهبری تعیین می شود... و حسین شریعتمداری از طرف مقام رهبری به سرپرستی کیهان برگزیده شد» (تاریکخانه اشباح, ص۳۳۷). حتی, «وقتی که برنامه “هویّت” از سیمای جمهوری اسلامی پخش می شد, نخبگان و روشنفکران می دانستند که آن برنامه کار سعید امامی است» (تاریکخانه اشباح, ص۳۲۷), اما هیچیک از شیر «پاک» خوردگان گاو «ولایت», همّت نشان نداد که این خبر را به گوش «آقا» برساند تا «مقام رهبری» از فاجعه «قتلهای زنجیره یی» که آن همه بدنامی به بارآورد, جلوگیری کند! این درد را به که می توان گفت که «سعید امامی ... برای تسریع در فرآیند بدنام کردن نظام درصدد برمی آید تا همزمان سی تن از نویسندگان را قتل عام کند (در «توطئه» به درّه افکندن اتوبوس حامل نویسندگان در راه سفر به ارمنستان). در پاییز ۱۳۷۷, او طی مدت کوتاهی شش تن به قتل رساند و بنا به اطلاعیه دادسرای نظامی قصد داشت تا تمامی نویسندگان را در یک نشست یا جمع عمومی با انفجار یا بستن به رگبار به قتل برساند» (روزنامه «خرداد», ۱۴مرداد۱۳۷۸). راستی, آقای گنجی «اگر خاتمی و جنبش جامعه مدنی ایران با تاٌیید مقام رهبری نمی جنبیدند و آن واقعه وحشتناک اتفاق می افتاد, اینک نظام جمهوری اسلامی در چه وضعی قرارداشت؟» (تاریکخانه اشباح, ص۳۴۶).
خدا عمر «مقام رهبری» را به دُم خر نوح گره بزند که واقعاً دست ترکش خورده آن «مقام» از لکه زوال ناپذیر «قتلهای زنجیره یی» وزارت اطلاعات پاک پاک است و «هیچ کس در جبهه دوم خرداد و مطبوعات وابسته به آن, تا کنون قتلهای زنجیره یی را به مقام رهبری نسبت نداده است... و سعید امامی [هم] به وسیله آقای فلاحیان منصوب شده است نه مقام رهبری... مساٌله پیگیری قتلهای زنجیره یی و پیداکردن سرنخلهای اصلی, مورد تاٌکید مقام رهبری است». «پس از قتلهای زنجیره یی مقام رهبری در اولین اظهار نظر رسمی در نماز جمعه مورّخ ۱۹دیماه ۱۳۷۷, قتلها را یک “سناریو خارجی» دانستند» (تاریکخانه اشباح, ص۳۴۷). «از نظر مردم ایران زمین اقدامات فلاحیان به رهبری ارتباط ندارد» (همان کتاب, ص۳۴۸).
در پایان, ناچارم غبار یک اشتباه کوچک را به تریج عبای «مقام رهبری» بچسبانم و آن این که با بودن جان شیفته یی مانند اکبر گنجی, چرا «مقام رهبری» قاطر چموشی مثل احمدی نژاد را از «طبله» انتصابات ریاست جمهوری بیرون کشید و ندانسته مجبور شد «هم چوب را بخورد و هم پیاز را»!