پرواز بزرگ رهبر مقاومت از تهران به پاريس
پرواز رهبر مقاومت از تهران بهپاریس |
روز هفتم مرداد 1360 رهبر مقاومت ایران آقای مسعود رجوی طی یك عملیات بزرگ و قهرمانانه با یك پرواز بسیار پر ریسك و خطر از قلب پایگاه یكم شكاری تهران بهپاریس پرواز كرد. این پروازچند روز پس از اعلام تأسیس شورای ملی مقاومت در تهران توسط آقای رجوی،صورت گرفت. پروازی بهمنظور معرفی، و تثبیت شورا ی ملی مقاومت بهمثابهی تنها جایگزین دموكراتیك برای رژیم ضدبشری خمینی و تضمین انقلاب نوین ایران. این پرواز سرمنشأ تحولات و پیشرفتهای بزرگی در پهنه سیاسی و بینالمللی برای مقاومت ایران و افشای جهانی دشمن ضدبشری شد
عاشقان آزادی، و پشتیبانان مقاومت ایران وقتی خبر چنین پیروزی درخشانی را شنیدند شاد شدند و در هركجا كه بودند، ازجمله درزندانها و شكنجهگاههای رژیم آنرا بهیكدیگر تبریك گفتند. دلیل این شادی و سرور در سراسر ایران چه بود؟ جز اینكه قبل از هر چیز سرنوشت انقلاب نوین خود را تضمین شده مییافتند.
این پرواز البته كار بسیار پر ریسك و خطری بود كه تصمیم گرفتن درباره آن بسا دشوار و حتی غیر ممكن مینمود. زیرا خمینی ضد بشر تمامی قوای سركوبگر خود را بسیج كرده بود تا با تمام توش و توان بهمصاف انقلاب بشتابد و با انقلاب و مردم ایران تصفیهحساب بكند. و البته كه این محاسبه چندان هم بی اساس نبود و چه بسا كه با كوچكترین اهمال، مرتجعان حاكم بهقصد پلید خود دست مییافتند. از این رو تصمیم برای پرواز بزرگی كه در هفتم مرداد ماه سال 60 انجام شد بسیار خطیر و سرنوشتساز بود.
مهدی ابریشمچی از اعضای مركزیت مجاهدین دراینباره گفت: «خاطرم هست در یك جلسه مركزیت كه در منزل شهید علی زركش تشكیل شده بود، همه اعضای مركزیت ازجمله سردار خیابانی و شهید محمد ضابطی حاضر بودند. میخواستیم تصمیمگیری نهایی كنیم. بررسیها انجام شده و ریسكها، نقاط قوت و نقاط آسیبپذیر طرح بررسی شده بود. اما ما نمیتوانستیم تصمیمبگیریم. اگر جوابِ نه میدادیم، مصلحت عالیه راهگشایی سیاسی را چكار میكردیم؟ و اگر جواب مثبت میدادیم، ریسك روی جان مسعود را چهكسی میپذیرفت؟ بههمین دلیل تمامی مركزیت سازمان از مسعود خواست كه بهدلیل صعوبت این تصمیمگیری، هم از نظر ایدئولوژیك و هم بهلحاظ سیاسی، حرف آخر را خودش بزند و طبیعی بود كه او طبق سنت همیشگیش، آن قسمتی را كه ریسك روی جان خودش بود انتخاب كند».
نهایتا تصمیم نهایی بهعهده خود مسعود گذاشته شد. و او با استناد بهگفته همیشگی اش دوباره تكرار كرد كه انقلاب و تكامل هرگزبدون جسارت و ریسك بهپیش نمیرود. و این چنین بود كه بار دیگر بهیمن فداكاری و پذیرش خطر از سوی بالاترین نقطه رهبری خود در یكی از نقاط و سرفصلهای حساس مقاومت ایران , گامی بزرگ در جهت تثبیت، معرفی و ارتقاء جنبش برداشته شد. این گام مستقیما درخدمت آلترناتیو یعنی شورای ملی مقاومت و معرفی آن بهمردم ایران و جهان بود.
عملیات خطیر و قهرمانانه پرواز بزرگ
وقتی تصمیم بهپرواز قطعی شد، سلسله عملیات پیچیده و قهرمانانه تدارك ”پرواز بزرگ” آغازشد. عملیاتی كه خود مسعود در هدایت و فرماندهی آنها نقش تعیین كننده داشت. و سرانجام روز اجرای عملیات یعنی شبانگاه ششم مرداد 1360 فرا رسید. سرهنگ خلبان بهزاد معزی درمصاحبههای خود لحظات خطیر این عملیات ؛ از لحظه خطرناك ورود آقای مسعود رجوی بهقلب پایگاه یكم شكاری مهرآباد تا مرحله استقرار ایشان درداخل هواپیمایی كه روی باند مستقر شده بود و تا مرحله پریدن از روی باند و بالاخره ماجراهای هیجان انگیز پرواز پراز خطر و تعقیب شكاری بمب افكنهای دشمن و بالاخره خطرات عبور از آسمان دیگر كشورها را تا نقطه فرود در فرودگاه اورو پاریس بازگو كرده كه دراینجا قسمتهایی از آنرانقل میكنیم: « تیمهای حفاظتی و آتش و پشتیبانی با خونسردی تمام مسئولیت انتقال سوژهها را بهپایگاه یكم شكاری انجام دادندزمان ورود سوژهها بهپایگاه موقعی در نظر گرفتهشدهبود كه هوا تقریباً تاریك باشد تا نگهبان نتواند بهراحتی آنها را تشخیص دهد. ساعت 7و10دقیقه عصر روز ششم مرداد بود كه سوژهها سالم و بدون دردسر وارد پایگاه شدند. هواپیما در باند شرقی فرودگاه پارك شده بود.
بلافاصله، مرحلهبعدی عملیات یعنی مرحلهانتقال سوژهها بهداخل هواپیما شروع شد. حساسیت این مرحله در این نكته بود كه در صورت هر پیشامدی در داخل پایگاه راهی برای بازگشت وجود نداشت. بنابراین یا باید سوژهها را بهجنگلهای اطراف میبردند و یا از در ورودی خارج میكردند. لازمهاین كار استقرار تیمهای آتش در بیرون از پایگاه شكاری بود تا در صورت ضرورت وارد عمل شوند. بههرحال سوژهها وارد پایگاه شدند.
نفوذ بهباند در رأس ساعت 7و35دقیقه شروعشد. وقتی سوژهها در هواپیما مستقر شدند من نفس راحتی كشیدم. زیرا یكی از مهمترین قسمتهای طرح نحوهسوار كردن آنها بود. در ابتدا در نظر داشتیم برای دیدهنشدنشان توسط مأموران سوختگیری هواپیما آنها را در زمان «take off» یعنی وقتی وارد باند اصلی میشویم سوار كنیم. زیرا در آنجا 4ـ5دقیقهیی معطلی داشتیم و میتوانستیم در را باز كنیم و واردشان كنیم. اما این كار بسیار حساس بود. تصمیم براین شد كه آنها را قبل از حركت سوار كنیم. این مرحله از كار درست یك ساعت بهدرازا كشید كه با موفقیت انجامشد. سوژهها و نفرات همراهشان در مخفیگاه خودشان در هواپیما بودند.
ساعت پرواز 11و20دقیقه بود. اما از پست فرماندهی بهما اطلاعی دادند كه باید یك ساعت زودتر پرواز كنیم. و این از مسائلی بود كه ما پیشبینی نكردهبودیم. در نتیجه ساعت 9و 20 دقیقه چراغهای پاركینگ هواپیما روشن شد. كروی فنی هم برق را بههواپیما وصل كرد.
یكی از پرسنل سوختگیری برای چك بهقسمت عقب هواپیما رفت و خواست در را باز كند. كار خطرناكی بود. چراكه در صورت باز شدن در افراد مخفیشده دیدهمیشدند. این كار طرح را بههم میزد و ما ناچار میشدیم بسیاری كارهای ناخواسته كنیم».
دراین مرحله یكی از افراد تیم حفاظت بهموقع وارد صحنه شده و با نشان دادن سلاح خود بهمكانیسین سوخت میفهماند كه هواپیما تحت كنترل انقلابیون است و از او میخواهد كه همانجا بنشیند تا هواپیما پرواز كند. مكانیسیندوم هم كه متوجه میشود مكانیسین اول رفت و دیگر باز نگشت، بهطرف محفظهسوختگیری میرود ببیند چه شده؟ كه دراینجا مجاهد مسئول حفاظت با نشان دادن سلاح بهاو میگوید بیا پائین.ما با شما كاری نداریم. بنشینید تا هواپیما از زمین بلند شود. سرهنگ معزی درمورد طرح و مسیرپروازافزود: «پس از آن كه این افتخار بهمن داده شد كه امانت مردم ایران را بهسلامت از ایران خارج كنم، مشغول طرح و بررسی برنامهها شدیم. اولین طرحی كه بهنظرمان رسید، از راه جنوب بود كه هم طولانی بود و هم زیاد كارآیی نداشت، بهخصوص كه ده روز قبل از آن هم یك هواپیما از آنجا رفته بود. مسیر بعد از طریق كشورهای اروپایی بود كه آنهم جواب نداشت. بنابراین از خیرآنها گذشتیم و قرار شد كه از طریق كشور تركیه خارج شویم». سرهنگ معزی سپس خاطره پرواز را از نقطه مهاركردن مكانیسینهای سوختگیری چنین ادامه میدهد « بیژن (مهندس پرواز) گفت این دو نفر رفتند در محفظهسوخترسانی و بیرون نمیآیند مسأله چیست؟ گفتم ولش كن تا فعلاًً بلند شویم. در همین موقع 4موتورمان روشن شدهبود و میخواستند قلاب را بكشند كهاز زمین بلند شویم. بیژن دوباره گفت این دو نفر رفتهاند آن پشت! گفتم مهم نیست. حسین اسكندریان(سرگرد خلبان حسین اسكندریان) متوجه شد و گفت چی شده؟ گفتم چیزی نیست پرواز مال سازمان است. گفت كی؟ گفتم پرواز مال سازمان است.حسین صندلی چپ نشستهبود من صندلی راست بودم. بلند شدم در هواپیما را بستم. آنها هم پله را كشیدند بیرون. ما شروع كردیم بهتاكسی كردن و رفتیم سر باند و از زمین بلند شدیم. رفتیم بهسمت مسیر جنوب. افراد حفاظت از محل خودشان آمدند بیرون. قبلاًً من طی چند جلسه با نشان دادن عكسهای قسمتهای مختلف هواپیما و برخی اسامی خاص بهآنها آموزش مقدماتی داده بودم. آنها لباس پرواز پوشیده بودند و قرار بود بیایند در كابین، یك كاغذ بهمن بدهند و بگویند ins (دستگاه ناوبری كامپیوتری) را با این مشخصات پركن. كاغذش را هم قبلاًً داده بودم كه آنها بدهند دست من. آمدند داخل كابین و گفتند هواپیما در اختیار ما است و هركاری كه بهشما میگوییم بكنید.! گفتیم چشم. كاغذ را گرفتم همان نقاطی بود كه قبلاًً خودم بهآنها دادهبودم. ادامه دادم. مقداری كهاز تهران دور شدیم من بهمركز اعلام كردم موتورم آتش گرفتهاست. و براساس طرح بهسمت ورامین برگشتم. در آنجا هم اعلام كردم موتور دومم آتش گرفتهاست. بهپشت كوههای البرز بازگشتم. در گذشته من همیشه موقع آموزش بهخلبانها میگفتم اگر دچار هواپیماربایی شدید كمرهای خودتان را سفت كنید و با سرعت شیرجه بروید. زیرا شیرجه باعث تولیدg منفی(نیروی ثقل زمین) میشود و نفری كهآنجا است تعادل خودش را از دست میدهد و بهزمین میخورد. بعد از این جریان بیژن وكیلی میگفت در تمام مدتی كه كمرمان را سفت كرده بودیم منتظر بودیم شیرجه بروی و همان كاری را كه آموزش میدادی را بكنی ولی هرچه گذشت دیدیم خبری نیست در همینجا لازم است بگویم برای اینكهایستگاههای رادار كرج و بابلسر و تبریز ما را نگیرند تیمهای دیگر عملیاتی سازمان كارهایی كردهبودندكه رادارها(درپایگاههای مختلف) درست كار نمیكردند. مثلا در پایگاه رادار كرج تلفن كرده بودند كه در آنجا بمبگذاری شده، در یك پایگاه دیگر بهعنوان طرح مكمل 8هواپیمای اف4 كه آمادهپرواز بودند بهطور موقت از كار افتادند و
برج از من سؤال كرد چكار میكنی؟ گفتم از پشت ورامین رفتم بهسمت كوههای البرز. ارتفاعمان را پرسید. در 18هزار پایی بودیم. بهغلط گفتم 12هزار پایی هستیم. با دستپاچگی بهمن گفتند بهآن سمت نرو! بهآن سمت نرو میخوری بهكوه این همان چیزی بود كه ما میخواستیم. زیرا دیگر دنبالمان نمیآمدند و فكر میكردند ما بهكوه خوردهایم. بهجای پاسخ بهآنها میگفتم صدایت نمیآید صدایت را نمیشنوم صدای رادار یك لحظه قطع نمیشد كه: میخوری بهكوه آنطرف نرو من هم یك جواب بیشتر نداشتم. میگفتم صدایت را نمیشنوم و بهمسیر خودم ادامه میدادم.
از صفحه رادار محو شدیم و رفتیم كنارهدریای خزر. در همانموقع رادار زنگ میزند بهپایگاه. افسر سركشیك سرگرد یا سرهنگ وارسته بود. وارسته شاگرد خود من بود. وقتی بهاو میگویند فلانی داشته پرواز میكرده موتورش آتش گرفته و خورده بهكوه، وارسته میخندد و میگوید او بهكوه بخور نیست. او دررفته، بهكوه نمیخورد.
ما بهمسیرمان ادامه میدادیم. سرعت ماكزیمم هواپیما 8 و 6دهم یا نزدیك بهدهم سرعت صوت بود.من دسته گازها را داده بودم جلو و با حداكثر سرعت میرفتیم. در تمام مدت پرواز زنگ اخطار پیوسته و بلاانقطاع صدا میكرد. در همین موقع آقای رجوی آمدند داخل كابین و صحبت كردند. حسین مشغول پرواز بود. بیژن بلند شد با آقای رجوی روبوسی كرد.از آن طرف وقتی وارسته گفته بود فلانی فرار كرده ستاد فرماندهی دو هواپیمای «f14» را كه مأموریت گشت داشتند بهسمت شمال میفرستد. آنها با حداكثر سرعت بهدنبال ما آمده بودند. مقداری كه رفتیم جلو، رادار تبریز ما را گرفت. دو سه بار صدا كرد و من یك بار جوابش را دادم. گفت خمینی گفته بهشما بگوییم قول میدهم با شما كاری نداشته باشند. از لحاظ مادی و معنوی هم هرچه میخواهید در اختیارتان بگذارند. برگردید! من هم گفتم چند تا پرسنل نیروی هوایی در هواپیما هستند و هواپیماربایی كردهاند و ما هم داریم از این طرف میرویم. مكالمات ادامه داشت و من محصوصاًً ادامه میدادم تا وقتكشی شود.
رادار مرتب میگفت رجایی كه در آنموقع نخستوزیر و فكوری فرمانده نیروی هوایی بود در پست فرماندهی هستند و از طرف ولایتفقیه بهشما تأمین میدهند
از این طرف صدای «f14» بلند شد. هواپیمای «f14» كه صدای ما را گرفت گفت برگرد نرو! گفتم من نمیروم هواپیماربایی شده. گفت برگرد استادم بودهای! چی بودهای! چی بودهای! میزنمت نرو! گفتم چی را میزنی؟ هواپیماربایی شده، یك مقدار بیا جلوتر خودت را نشان بده تا هواپیمارباها تو را ببینند و بترسند. با او كه یكی از شاگردانم بود محصوصاًً اینطور صحبت كردم تا ببینم موقعیتش كجاست؟ گفتم بیا! چراغهای هواپیما را خاموش كردم و بهبچهها گفتم بروند از محفظهسوخت رسانی زیر هواپیما، بیرون را ببینند كه آیا هواپیمایی دیدهمیشود یا نه؟ كه دیده نمیشد. خوبیاش بهاین بود كه رژیمیها نمیدانستند آقای رجوی و بنیصدر هم داخل هواپیما هستند. از این طرف خلبان «f14» تكرار میكرد برگرد میزنم! برگرد میزنم! بلندگوی داخل كابین روشن بود. در نتیجه صدایش را دیگران هم میشنیدند. بهدفعالوقت ادامه دادم تا رسیدیم نزدیك پایگاه تبریز. این پایگاه موشكهایهاگ داشت. بهلحاظ هواپیما، هواپیمایش «f5» بود كه قدرت رهگیری شب نداشتند ولی موشكهای هاگ داشت كه زمین بههوا بود. برای اینكه از برد موشكهای هاگ دور بشوم نزدیك این پایگاه گردش بهراست كردم و رفتم سمت مرز شوروی. نزدیك مرز دو هواپیمای شوروی بلند شدند و بهموازات ما در مرز شوروی آمدند تا اگر خواستیم وارد خاك شوروی بشویم ما را بزنند. ما این طرف مرز میرفتیم و آنها آنطرف. حواسمان بود. تبریز را بهصورت یك نیمدایره دور زدیم تا هم از برد موشكها درامان باشیم هم وارد شوروی نشویم. وارد خاك تركیه شدیم. در تمام این مدت خلبان تعقیبكننده همچنان تهدید میكرد كه ما را خواهد زد. من میگفتم بابا بیاجلو اینها ببینند میگفت میآیم. منظور اصلی من این بود كه وقت بگذرانم. آخرش هم گفت بهرادار سوریه میگویم شما را بزند.
در تركیه بهتهران گفتم هواپیمای ما ربودهشده و ما وارد تركیه شدهایم. گزارش موقعیتم را هم بهآنكارا دادم. پرسید كجا میروی؟ گفتم نمیدانم هواپیمارباها مسیر را نقطهبهنقطه بهمن میگویند. اما نقطه بعدیمان را دادم. هواپیمای «f14» رژیم وارد خاك تركیه شد و همچنان تهدید میكرد. من بهبرج آنكارا گفتم همانطور كه میدانید هواپیمای ما ربودهشده یك هواپیمای شكاری ایران آمده دنبال ما و در خاك شما میخواهد ما را بزند! شما بهتهران بگویید نیاید. آنكارا گفت نباید بیاید و فلان و بلافاصله بهتهران گفت و چند دقیقه بعد صدای «f14» قطع شد و ما فهمیدیم برگشتهاست. در تركیه ما داشتیم پرواز میكردیم و نقطه بهنقطه گزارش میدادیم. تا اینكه رادار سوریه ما را صدا كرد. روی دستگاه «uhf» بهمن میگفت موقعیتت كجاست و سمتت كجاست؟ «uhf-df» دستگاهی است كه وقتی صحبت میكنی نشان میدهد كجا هستی. من بار اول را جواب دادم و گفتم هواپیما ربوده شده و دیگر قطع كردم. شروع كرد ما را صدا كردن. حسین اسكندریان گفت جواب نمیدهی؟ گفتم نه، دارد با «uhf-df» ما را صدا میكند كه ما را پیدا كند و شكاری بفرستد سراغمان. بههمین دلیل اصلاً جوابشان را ندادیم.
آنموقع مرز هوایی بین تركیه و یونان بسته بود. باید میرفتیم قبرس و از آنجا بهیونان میرفتیم با همان محمل نقطه بهنقطه آمدیم جلو تا رسیدیم بهپاریس.در پاریس بهبرج اطلاع دادم كه هواپیماربایی شده و میخواهیم اینجا بنشینیم. 7-8دقیقه روی شهر پاریس دورمیزدیم. ده دقیقه تا یك ربع گذشت. پرسیدم چه شد؟ گفت هنوز خبر ندادهاند. آقای رجوی گفت چه شده؟ گفتم بهما جواب نمیدهند. گفت چكار میكنی؟ گفتم حلش میكنم. بهبرج پاریس گفتم ما بنزینمان تمام شده اگر جواب ندهی همینجا روی شهر پاریس سقوط میكنیم. سه دقیقه بعد گفت فوری بروید فرودگاه «اوری» بنشینید. «اوری» فرودگاه كوچكی است در نزدیكی پاریس. بهآقای رجوی نتیجه را گفتم. گفت همین؟ تمام شد؟ گفتم خیالتان راحت باشد. ما این قدر بنزین داریم كهاگر اینجا هم نمیگذاشت بنشینیم، میرفتیم مادرید. اگر مادرید هم اجازه نمیداد میتوانستیم برویم لندن. چون برای ایمنی شما این قدر بنزین در هواپیما داشتیم. هیچ خطری نبود. بههرحال با رادار هدایتمان كرد بهفرودگاه اوری نشستیم.
چون صبح ساعت هفت و خوردهیی بود رفتیم برای صبحانه. سرهنگ فرمانده پایگاه آمد پهلوی ما. دید داریم صبحانه میخوریم و میگوییم و میخندیم و انگار نهانگار. یك نگاه نگاهی كرد و گفت این اولین هواپیماربایی است كه همه دارند با هم خوش و بش میكنند و میخندند. بهمن بگویید هواپیماربا كیست؟ گفتم ما هواپیماربا نداریم داستان اینطور است».
سرهنگ معزی سپس بهتعیین تكلیف پرسنل هواپیما اشاره میكند و میگوید حسین اسكندریان و بیژن وكیلی تصمیم گرفتند پیش ما بمانند و دو نفر دیگر تصمیمشان بازگشت بهایران بود. وی با اشاره بهنفرات بازگشتی افزود: « آقای رجوی با آنها بهگرمی دستداد و خداحافظی كرد. سرهنگ فرمانده فرودگاه داشت شاخ در میآورد كه این دیگر چهنوع هواپیماربایی است. ماشین پلیس با اسكورت آمد. حركت كردیم وقتی وارد «اور» شدم نفسی راحتی كشیدم. از ابتدای طرح تا آنلحظه مسئولیتی سنگین را روی شانههایم احساس میكردم. این كار را وظیفهوجدانی خودم میدانستم كه باید انجام شود در تمام مدت شناسایی و خود پرواز، هیچ ترسی نداشتم. ته دل تقریباً مطمئن بودم كه این كار با موفقیت انجام میشود. چیزی كه دلم را میلرزاند سنگینی مسئولیتم بود. بعد از روشن شدن اینكه در هواپیما چه كسانی بودهاند عكسالعملهای دیوانهوار رژیم شروع شد. سه چهار ماه بعد 12نفر از پرسنل نیروی هوایی را دستگیر كردند. بهآنها اتهاماتی زدند كه گویا در جریان پرواز ما بودهاند. درحالیكه هیچ یك از آنها كوچكترین اطلاعی نداشت. تا آنجا كه من خبر دارم از پرسنل نیروی هوایی فقط مجاهد قهرمان رضا بزرگانفرد در جریان بود كهاو هم از همان فردای 30خرداد بهصورت مخفی زندگی میكرد و بعدها در نبرد با آخوندها بهشهادت رسید. اما آخوندهای كینهكش و شقی تعدادی از همافران ازجمله علیرضا مسعودی را تیرباران كردند».
بله بهاین ترتیب آن پرواز بزرگ و تاریخی با موفقیت انجام گرفت و سرهنگ خلبان بهزاد معزی هم كه مسئولیت تیم پرواز را بهعهده داشت، آن پرواز را با جسارت و شایستگی شایان توجهی با موفقیت بهانجام رساند.
درپایگاه مجاهدین درتهران چه میگذشت
یكی از مجاهدان مسئول پروژه پرواز گفت : « آن شب موسی خیابانی ملتهب و بیقرار، در یكی از پایگاههای مركزی سازمان در تهران، مدام در طول اتاق قدم میزد و مرتب تكرار میكرد: خدایا جواب مردم را چه بدهیم؟ اگر خدای نكرده اتفاقی بیفتد، جواب مردم را چه بدهیم؟ هیچ كس تا آن زمان موسی را این چنین نگران و ملتهب ندیده بود. او كه از بسیاری كورانهای نفسگیر و حوادث خونبار و خطیر، با صلابتی شگرف عبوركرده و بهمثابهیٌ لنگر تشكیلاتی مجاهدین بهسایرین نیز آرامش و اطمینان قلب میبخشید.كمی آن سوتر شهید اشرف رجوی نیز،، ساكت، اما ملتهب و مضطرب، گوش بهزنگ تلفنی داشت كه قرار بود، بهصدا درآمده و خبری بدهد». راستی كه ساعات و لحظات طاقت فرسایی بود. گرانبهاترین سرمایه جنبش و انقلاب، یعنی مسعود، میبایستی از دروازه یك خطر بسیار بزرگ عبور میكرد. او از قلب پایگاه یكم شكاری در فرودگاه مهرآباد تهران، با یك هواپیمای نظامی بوئینگ 747 بهپرواز درآمده و قرار بود خروج سلامت او از محدوده هوایی ایران و نیز عبور سلامت تا مقصد نهایی بهاطلاع پایگاه فرماندهی رسانده شود، اما ساعات طولانی میگذشت و هنوز هیچ خبری نبود. تا اینكه سرانجام پس از یك انتظار نفسگیر، زنگ پایگاه بهصدا درآمد و خبرشعف انگیزاستقرار رهبر مقاومت مسعود رجوی درپاریس و شروع كنفرانس مطبوعاتی وی را اطلاع داد. درپاریس، چرخهای بزرگترین پراتیك سیاسی مقاومت، یعنی شكل دادن یگانه آلترناتیو دموكراتیك (شورای ملی مقاومت ایران)، برگزاری و اداره اجلاسیههای شورا و تصمیمگیریهای مهم آن و نیز افشای گسترده رژیم نامشروع خمینی آغازشده بود.
سرهنگ معزی میگوید: «هرچه زمان بیشتری از این پرواز میگذرد، ضرورت آن بیشتر آشكار میشود و بهتر فهمیده میشود كه از این طریق چه ضربهیی بهكمر رژیم خورد. امیدوارم، درآیندهیی نهچندان دور بتوانم امانت بزرگ مردم ایران را كه بهسلامت بهپاریس رساندم، دوباره بهایران و بهآغوش خلق برگردانم تا امانت سالم بهدست صاحبان آن برسد».
امروز، بیست و پنج سال پس از آن پرواز خطیر، مردم ایران بارها و بارها شاهد گذر این مقاومت از میدانهای بزرگ خطر و آزمایش بودهاند. مقاومتی كه بارها در دل آتش فرورفت و باز سرفرازانه از آن بیرون آمد. مقاومتی كه همواره نیز بر آمادگی خود برای هرگونه فداكاری و وفا برای رساندن مردم ایران بهآزادی و برپا كردن ایرانی آزاد و آباد و دموكراتیك، در صلح و همزیستی مسالمت آمیز تأكید كرده است. با اینچنین آمادگی برای عبور از دریاهای رنج است كه یقین هر ایرانی بهپیروزی این مقاومت و برقراری آزادی در ایران عزیز بهیقین مبدل میگردد. بهجاست كه در بیست و پنجمین سالگرد آن پرواز بزرگ، از پرسنل دلیر نیروی هوایی و شهیدان گرانقدری كه توسط رژیم ددمنش و در انتقامجویی خمینی از مقاومت ایران بهشهادت رسیدند تقدیر كنیم، بهروان پاك این شهیدان آزادی درود بفرستیم و تأكید كنیم كه آن شهیدان بزرگوار دین بزرگی بهگردن ملت و آیندهٴ ایران دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر