۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

هادی خرسندی ـ هموطن جان چه شد که پس رفتیم؟


ما که يک خلق پيشرو بوديم
قرن ها از همه جلو بوديم
صاحب فکر و کار نو بوديم
سوی آينده يک نفس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

ما که مشروطه را علم کرديم
پای ديکتاتوری قلم کرديم
قدرت زورگوی کم کرديم
نه دگر زير بار کس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

ما که از عشق روی آزادی
دل پر از آرزوی آزادی
پر گشوديم سوی آزادی
از چه همواره در قفس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

گوئيا خصم خويشتن هستيم
يا که با خصم خويش همدستيم
خوب وقتی که دست خود بستيم
خودمان خدمت عسس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

ما به اين آب و خاک بد کرديم
دعوت از دزد و ديو و دد کرديم
گل و گل بوته را لگد کرديم
پس به دنبال خار و خس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

ما که با آن علائق محسوس
عاشق غرب، سرسپرده ی روس
رفته تا ماورای اقيانوس
يا که تا آنور ارس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

جنگ با بدنهادها کرديم
ولی البته که خطا کرديم
سنگر خويش را رها کرديم
دسته جمعی به تيررس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

نه به ما سهمی از حقوق بشر
نه از آن روزگار رفته خبر
از گذشته شديم کوچکتر
لوبيا آمديم عدس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

تفرقه بايد از ميان برود
خون غيرت به هر رگی بدود
قافيه ميشود غلط، بشود
ما به غفلت ره عبث رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

شيرزن های ما به زندانند
آنطرف نيز شيرمردانند
جمعی از خلق ما به ميدانند
جمع ديگر پی هوس رفتيم


هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

متحد ميشويم باز، آری
ميخورد خصم ضربه ی کاری
با چنان قدرتی که پنداری
با مگس کش پی مگس رفتيم
هموطن جان چه شد که پس رفتيم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر