۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

هرمز صفائی نوائی - شرح حال مادران مجاهد ومبارز میهنم

شرح حال مادران مجاهد ومبارز میهنم هرمز صفائی نوائی تقدیم به مادرم - یارم - همرزمم که با من به زندان افتاد - با من بروی تخت شکنجه دراز کشیده شد - بامن 3 بار طناب دار به گردنش انداختند . با من 34 سال است به تبعید گاه و هجرت سفر کرد.با من خندید . با من گریه کرد . چشم براه من بود . تن به نامردمان نداد . عاشق مردم بود . در این 34 سال هر هفته که به او زنگ می زدم و صدای مرا می شنید در 2دقیقه اول فقط می گریست تا بروی دلتنگیهایش را مرحم بگذارد . تا زمانی که توان راه رفتن داشت به خانه اعدامیها ی عقیدتی و سیاسی سر می زد / بدون ترس وواهمه از جانیان عمامه بسر در تشیع جنازه اکبر صحرا نورد - محمد شاکری نوا علی اردشیر ومصطفی اردشیر ودیگر شهدا شرکت می کرد . مرتب برای فاتحه خوانی بر سر قبر بچه های اعدامی اش می رفت وبرایشان فاتحه می خواند . آخرین بار دو روز قبل از فوتش با ایشان تلفنی صحبت کردم . به من گفت : دیگر وقتش رسیده و باید بروم آن بالا . من نیز در جواب بوی گفتم تو به من قول دادی مقاومت کنی تا سر یزیدیان زمان را به سنگ بکوبی ولی تقدیر خداوند این مهلت را بوی نداد . دریائی از شعر وشور ومحبت به دیگران بود . تقدیم به مادرم که شبهای زیادی را بخاطر من در سرمای زمستان وروزهای متوالی جلوی درب زندان وشکنجه گاههایم در آمل - قائم شهر وبخصوص قتلگاه ساری که به مدت 6 ماه تحت شکنجه های قرون وسطائی بودم وملاقات نداشتم می خوابید تا مرا ملاقات کند ویا خبری از من بدست بیاورد . هیچگاه هنگام ملاقاتم در زندان فقط برای من خوراکی و یا وسیله نمی آورد همیشه هوای هم زنجیران غریبه ام که از شهرهای دیگر بودند وامکان ملاقات با خانواده شان را نداشتند و یا همزنجیران بی پول را داشت و برای آنها نیز خوراکی و یا وسائل مورد نیاز زندان را می آورد . هنگامیکه برای سومین بار خواستند مرا اعدام نمایند در شب اعدامم وفرار از زندان قائم شهر به اولین کسیکه پناه آورده ام مادرم بود . او بود که مرا فراری داد . او بود که مرا از چنگال خونخواران عمامه بسر - این هیولا ومافیای مذهبی از خدا بیخبر نجات داد واز محاصره پاسداران شب به تهران واز ایران فراری ام داد . .مادرم با رازهای ناگفته اش رفت . اگر بگویم که یک انسان خداگونه بود کم گفتم . مادر در تمام درگیریهای با اراذل واوباش که بنام دین به آزادیها حمله وبچه ها را با سنگ وچماق زخمی می کردند از بچه هایش دفاع واز آنها حمایت می کرد . زخمی می شد ولی بروی خودش نمی آورد تا بچه ها ناراحت نشوند .. تمام تلاشش حمایت ونجات بچه های نسل انقلاب بود تا انقلاب توسط لاشخورهای دین فروش وچپاولگر به انحراف کشیده نشود ورنج بچه های انقلاب به تاراج برده نشود . . وقتی به دلائلی از جنگلهای شیرگاه وساری با لباس ( گالش ) وچکمه در گرمای تابستان مرا در ساری بطور اتفاقی دید برای لو نرفتن من وعادی نشان دادن همه چیز بر احساسات مادری اش غلبه کرد و مرا در آغوش نگرفت . مرا راهنمائی کرد تا چگونه به مکانی امن بروم . مادران همان بهترین محصول کامل خداوند بود ند که تمام ملائکه در مقابلشان سر سجده فرود آوردند مادران ما دریائی از عشق بودند که می شد بدون چشمداشت در آنها شنا کرد مادران ما کوهی بود ند که می شد به آنها تکیه داد. مادران ما فرشته گانی بود ند که برای حفاظت ما آمده بودند مادران ما همان انسانهای خداگونه ائی بودندکه خداوند به آن می بالید مادران ما گنجینه ای بودند که همتا نداشتند مادر ان مظهر عشق بدون چشمداشت بودند مادران پرداخت یک طرفه و بدون انتظار بودند مادران امید بود ند و انتظار مادران خود , خود ,عشق , بودند مادران تمام احساسات شبهای شعر یک شاعر بودند مادران خود بتنهائی صاحب تمام زیبائیها بودند اگر بهشت زیر پای چنین مادران نباشد پس بهشت چه معنائی دارد مادران زندانیان وتبعیدیان عقیدتی وسیاسی گل گلسان- گیاه -آب روان --اقیانوس محبت و زیبائیهای رنگهای یک پروانه- -چمنهای سبز به نشانه روئیدن وشادابی آبی دریا - سفیدی برف به نشانه پاکی عظمت کوههای سربه فلک کشیده البرز کوه به نشانه بزرگواری عطر خوشبوی وخوش شالیزارها بهنگام بهار شکوفه های بهاری - در نارنجستان و عطر خوش نارج مادران ما صاحب تمام زیبائیهای یک گل بودند در مقابل عظمت مادران ما - صبر آنها - استقامت آنها واژه ها همگی شرمسارند مادران ما تبعیدیان واعدامیهای عقیدتی وسیاسی بتنهائی معنای واقعی ناموس تمام کلماتند مادران ما پناهگاهی در ناکامیها وگمراهی هایند مادران ما خار در چشم واسخوان در گلو در این سالها با گل - با گیاه - با سنگ خارا - وبا کوه دشت وبیابان همراز بودند ننگ ونفرین ابدی بر کسانی باد که به هر اسمی انسانهای دیگر را از عواطف مادری - از محبت همشهری و هم محلی و ودر یک کلام بخشی از زندگی ووجود انسانهای پاک را صرفآ بجرم عاشق مردم وزحمتکشان بودن ودگر اندیشی نابود و از آنها گرفتند . 26.دی 1392 15.01.2014 هرمز صفائی نوائی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر