۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

شاه و شیخ دو روی یک سکه و لازم و ملزوم یکدیگر برای حاکمیت استبداد و ارتجاع.



در سپیده دم سوم اسفند 1299 ( 89 سال پیش) قوای قزاق در همدان به فرماندهی «رضاخان میر پنج» وارد تهران شدند و تمامی مراکز حساس شهر از جمله ادارات دولتی، سفارت خانه ها و مراکز نظامی را تحت کنترل خود در آوردند.

تیراندازی پراکنده جهت ایجاد رعب و ترس عمومی تا ظهر ادامه پیدا کرد و پس آن رضا خان اعلامیه ی صادر نمود.

کودتا با رایزنی مستقیم «سید ضیا طباطبایی»، یکی از عاملین اصلی کودتا و مدیر روزنامه ی رعد، با سفیر انگلیس و فرمانده ی قوای انگلیسی در ایران یعنی «ژنرال ادموند آیرونساید»، صورت گرفت.

پس از کودتا، «رضا خان» طبق فرمان «احمد شاه»، لقب «سردار سپه» را گرفت و از آن به بعد، نخست وزیران وقت، جملگی او را بعنوان وزیر جنگ خود انتخاب می کردند.

از سال 1301 طرفداران «رضاخان» که اکنون به مقام رئیس وزرایی نیر رسیده بود، با مطرح کردن بحث جمهوریت خواستار برچیده شدن سلطنت قاجار شدند. بیشتر نویسندگان حامی رضاخان در روزنامه ی «شفق سرخ» قلم می زدند و این روزنامه یک جمهوری از نوع کشورهای آلمان، اتریش و یا ترکیه را تبلیغ می کرد؛ چیزی که نه رضاخان می توانست آنرا درک کند و نه خصلت فردی و نظامی اش می گذاشت که او آنرا بپذیرد.

طرفداران رضاخان در مجلس پنجم نیز فراکسیونی در حمایت از جمهوری خواهی بنام «تجدد» به رهبری «سید محمد تدین» راه انداختند. که این فراکسیون با همکاری نزدیک با سوسیالیستها به رهبری «سید محمد صادق طباطبایی»، اکثریت مجلس را در دست داشتند.

در مقابل این اکثریت ، اقلیتی مرتجع و مخالف جمهوری قرار داشتند که می پنداشتند که اگر نظام جمهوری مستقر شود، امکان دارد نفوذ مذهب و روحانیت در عرصه سیاست کاهش یابد و بساط مفخت خوریها جمع گردد؛ سخنگوی این جماعت «سید حسن مدرس» و «میرزا هاشم آشتیانی» بودند.

اما روشنفکران و رجال سیاسی دیگری نیز بودند که با جمهوریخواهی رضاخانی از سوی دیگری سر سرستیز داشتند. آنها بر این باور بودند که رضاخان می خواهد حکومت خفقان و دیکتاتوری را برپا کند و استفاده از واژه ی جمهوری فقط برای عزل حکومت احمد شاه و استقرار حکومت استبدادی جدید است. «ملک الشعرای بهار»، یکی از شعرا و نمایندگان مجلس، از جمله آن افراد بود که در این مورد چنین می سرائید:

جمهوری سردار سپه، مایه ننگ است .... این کار در این مملکت امروز جفنگ است

دیگر شاعر و روزنامه نگاری که با جمهوری قلابی رضاخانی وارد ستیز شد، «میرزاده عشقی» بود که در شماره آخر روزنامه «قرن بیستم» به سردبیری خودش، چنین نوشت:

آه جمهوری ما، شد فنا .... پیرهن لاشخوران شد قبا


تضاد بین طرفداران جمهوری رضاخانی و مدافعان مرتجع نظام قاجار در مجلس دوره پنجم بالا گرفت و در این گیر و دار، یکی از طرفداران رضاخان بنام «احیا السلطنه بهرامی» ، سیلی محکمی به گوش «مدرس» زد. این مساله موجب نا آرامی های در سطح شهر تهران شد و همینطور سبب گردید که «مدرس»، طرح به استیضاح کشیدن رضا خان در مجلس را آماده کند.

رضاخان بعد از این رویداد مدتی به «بومهن» رفت و سپس برای خاموش کردن فتنه ی اقلیت مجلس به رهبری «مدرس» و کاهش فشاری که از مراجع تقلید روز به روز فزونی می یافت، راهی قم شد تا به دست بوس مراجع تقلید رفته تا از مخمصه ی که در آن گیر کرده بود نجات پیدا کند.

او بعد از دیدار با مراجع تقلید تمامی شعارهای جمهورخواهی خود را رها ساخت وبیانیه ی را صادر کرد که در بخشی از آن می خوانید:

" هموطنان ... چون من و کلیه آحاد و افراد قشون از روز نخستین، محافظت و صیانت ابهت اسلام را یکی از بزرگترین وظایف و نصب العین خود قرار داده ... لهذا در موقعی که برای تودیع آقایان حج اسلام و علما اعلام به حضرت معصومه (ع) مشرف شده بودم، با معظم لهم در باب پیش آمد کنونی تبادل افکار نموده و بالاخره چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نماییم عنوان جمهوری را موقوف و در عوض تمام سعی و هم خود را مصروف سازند که موانع اصلاحات و ترقیات مملکت را از پیش برداشته ... این است که به تمام وطن خواهان و عاشقان آن منظور مقدس نصیحت می کنم که از تقاضای جمهوری صرف نظر کرده و برای نیل به مقصد عالی که در آن متفق هستیم، با من توحید مساعی نمایند. رئیس الوزرا و فرمانده کل قوا – رضا " (1)

سه مرجع تقلید ان دوره یعنی «سید ابوالحسن اصفهانی»، «محمد حسین نائینی» و «عبدالکریم حایری یزدی» در پی تلگرافی عنوان کردند:

" چون در تشکیل جمهوریت بعضی اظهاراتی شده بود که مرضی عموم نبوده و یا مقتضیات این مملکت مناسبت نداشت... نقض این عنوان ...را خواستار شدیم و [رضاخان] اجابت فرمودند". (2)


آخوندهای مرتجع با توافق با رضاخان از بالا و طرد جمهوریت که می توانست موجبات نابودی انحصارات مالی و اندیشه ای آنها را فراهم سازد، راه را برای استقرار سلطنت پهلوی و استبداد رضاخانی هموار کردند.



منابع :

1- حسن مرسلوند، رجال و مشاهیر ایران، جلد اول، ص 360

2- همانجا ص 361

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر