۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

نامه ای تکاندهنده از جانباخته راه آزادی وطن"فرهاد وکیلی".


به نام آزادي
دوره ميکنم گذشتهايم را وفقط گذشته و پس از گذشت حدود دو سال از دوران حبس مجددأ توفيق يافتم به بند پر رمز و راز وزارت اطلاعات (209) باز گردم . همزبان با زدن چشم بند يک بوي تند که بر خلاف بوي ماندگي که هميشه در قسمتهاي مختلف اين ساختمان وجود داشت مشامم را آزار مي داد.خاطرات گذشته ازين مکان نا ميمون برايم بسيار دردناک بود.اين نقطه از خاک ايران همچون ديگر نقاطي که خواهر خوانده 209 مي باشند. به وسيله افرادي با تفکرات خاص بر اساس سايه يک ايدئولوژي شکل گرفته کنترل ميشود.ياد اولين روزهاي انتقالم به 209 را زنده ميکرد.زماني که پس از تحمل سخت ترين اعمال غير انساني اداره اطلاعات در سنندج براي تشديد فشار باينجا منتقل شدم.با افرادي به عنوان کارشناس روبه رو شده وآنان پرونده پر افتخار خود را که حکايت از سالها بازجوييهايشان بود را براي ايجاد رعب و وحشت بيشتر براي من تعريف کرده تا من باور کنم در اين مکان هيچ کس نميتواند چيزي را براي خود نگه دارد .
روزها وهفته ها وماهها تحمل سلول انفرادي، فشار هميشگي بازجويي و بي خبري از خانواده ودنياي بيرون از زندان فرصتي را برايم خلق کرد تا بتوانم بر خود وآنچه ايدال وآرمانم بود فکر کنم.من باور کرده ام که گاهي اوقات سکوت تأثيري را خواهد داشت که بسياري از ميتينگها وتجمع ها و تحرير مقالات احساسي نميتوانند آنگونه تأثيري را داشته باشند. در طول مدت زندان بارها خواستم بنويسم و بارها نوشتم .ابتدا نوشتن سخت بود ودر نهايت از آنچه که صفحه کاغذ را سياه کرده بود .احساس رضايت نمي شد هميشه ميدانستم در اين نوشتن ها چيزي کم است آن هم يک مورد بسيار اساسي بود .من بايد به آنچه ميگفتم و مينوشتم خود ايمان داشته باشم که در غير اينصورت خود را فردي سست عنصر وخائن به تمامي ارزشها ميدانستم .
بازگشت مجدد به 209 و برخورد با تاکتيک جديد بازجوها ي پرونده ام اين شائبه را در من ايجاد کرد که بسياري چيزها تغيير کرده. اين بار من و بازجو رو در روي هم بوديم ، اينبارچشم بند وجود نداشت و بازجو از آينکه من او را ببينم و بر اساس يک شرايط نسبتأ عادلانه تر با او وارد بحث شوم نمي ترسيد.حتي وضعيت ظاهري و شخصيتي کارشناس (همان بازجو) تغيير کرده بود.اينبار طرف مقابل من فردي بود اهل مطالعه وباسواد . شايد کرارأ به اين نتيجه رسيدم که در ادعاهاي او چاشني ريا ودروغ وجود دارد.اما حتمأ شرايطي ايجاد شده که کارشناسي که قبلأ از موضع قدرت با من برخورد ميکرد و چيزي جز توهين وتحقير نمي دانست اينبار با احترام با من برخورد ميکرد .حتي اگر اين برخورد يک نوع تاکتيک باشد.
اين رفتار باعث ميشد که احساس کنم طرفين درک درستي از همديگر نداشته و فقط در چهار چوب تعصبات وزمينه هاي قبلي با هم بر خورد کرده ايم . سيستم مرا يک عنصر ضد آسايش ومخل امنيت خود ميدانست که در هيچ شرايطي حاضربه تمکين در مقابل او نمي باشم .به گمان اومن هيچ حقي نداشته و فقط بايد ثناگوي او باشم .که ميتوانم در سايه قدرت حکومتش به زندگي خود ادامه دهم به گمان او اعتياد يک پديده اجتماعي است که وجودش در جامعه اجتناب ناپذيراست.
دزدي جزئي خصايص انساني.پستي وانحطاط اخلاقي لازمه حکومت و سرکوب.زندان و اعدام لازمه قانون است وبه باور من حکومت به معني ايدئولوژي بود که جز خود و مقاصد صاحبان قدرت چيزي را بر نمي تافت وامکان تغيير را در هيچ شرايطي ممکن نمي ديد. روزها ميگذشت و من در ترديد بين سلول واطاق بازجويي و هر روز آن بويي که روز اول برايم تازگي داشت بيشتر ميشد.
بعد از چندين جلسه بازجويي که احساس ميکرد توانسته برخلاف ديگر همکاران خود ارتباط نزديکي را با من برقرارکند، خواسته اصلي خود را مطرح کرد. " درخواست عفو" او اصرار داشت براي من که بايد به جرم داشتن اعتقادات و باورهاي خاص اعدام شوم، تنها يک راه نجات وجود دارد و آن هم درخواست عفو از سوي من خطاب به مسئولين حکومت ايران. تيم جديد بازجويي اذعان داشت که دستگاه امنيتي بر خلاف واقعيت و طي يک پروسه کاملا سياسي باتحت فشار قرار دادن سيستم قضايي ايران اقدام به صدورحکم اعدام نموده واکنون تنها راه نجات و در جهت جبران خطاي آنان تقاضاي عفومن است. البته اين ازخصيصه هاي حکومتهاي خودکامه است که هيچوقت حاضر به قبول اشتباهات و خطاهاي خودنيست. آنها از من ميخواستند که گذشته خود را حاشا کنم.
بله بسيار ساده. توقع اين بود که من با امضاي برگه عفوبه هرآنچه داشتم پشت پا بزنم. به من ميگفتند هيچ چيز به خودي خود حقيقت ندارد و فقط با فرمان آنان هر چيزي را ميتوان به حقيقت تبديل کرد. از من ميخواستند انساني باشم عاري ازهرگونه اراده ومقاومت اخلاقي وهويت اجتماعي و تاريخي. تمام سعي خود را کردند به من هنر فراموشي تاريخي را بياموزند.هنر فراموش کردن سالها ظلم و تعدي و جنايت را نسبت به يک ملت.هنر فراموشي نسبت به تمامي جنايتهايي که درسالهاي حکومتشان تحت نام دين وملت وامنيت کشور و ديگر شعارهاي دهان پرکن و توجيه کننده جنايتهايشان برملت ايران وعلي الخصوص ملت کرد روا داشتند.هنر به بايگاني سپردن آنچه را که برمن و خوانواده ام روا داشتند.آنها اصرار داشتند آنچه که امروز اتفاق مي افتد حقيقت است و آنها رهبران و مالکان گذشته اند، و اصرار من برگذشته ام بي اساس است.
پيش از شما،
بسان شما
بي شمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روي باد
که اين دولت خجسته جاويد و زنده باد .
روزها ،هفته ها و ماه ها طول کشيد تا آنان باورکردند که من نمي خواهم بودن خود را از طريق رابطه باحاکمان تعريف کنم. من با توسل به گذشته خود وهويت تاريخي ملتم به نوبه خود و درحد توانم به زورگويان ومستبدان اعلام کردم که اين هدف شما به غايت دست نيافتني است ، ودرهر فرصتي درجهت احقاق حق خود گام برخواهم داشت و اين شيوه جديد حکومتها را چه در ايران و چه در ديگر حکومتهاي حق توتاليتر و پوپوليسم که ميخواهند تمامي مفاهيم وتعاريف انساني را در قالب سياست تعريف کرده و واقعيت هاي انساني يک ملت را درمايه ايسم ها به رنگ تبليغي درآورده و با استفاده از ابزارهاي خود شعار دموکراسي و تلاش در جهت تثبيت حق ملتم را سر دهند و با استفاده از نمادهاي تاريخ ملتهاي تحت ستم همچون ملت کرد و استفاده ابزاري از احساسات ميهني به عنوان يک سلاح ايدئولوژيک مينگرند را ديگرتاب نخواهم آورد و اطمينان دارم، درخواست عفو وبخشش در مقابل جرم نکرده چيزي جز واقعيت از من نخواهد ساخت که اين جز ندامت و پشيماني ارمغاني را برايم در بر ندارد و امروز پس از تحمل سالهاحبس وشکنجه وبا باوربه حقيقتي که طي اين سالها به آن رسيده ام، ايمان دارم که جز مقاومت ومقاومت ومقاومت راه ديگري وجود ندارد. وبه يقين دريافتم که متوليان وحاکمان امروز وکساني که برمسند قدرت تکيه زده اندبراي بدست آوردن آنچه که ميخواهند راهي جز توسل به زور،خشونت وآدمکشي نمي دانند وحالا که آدمهاي کم هوش، بي کفايت وتجاوزگر قشر برگزيده را تشکيل داده اند حتم بدانيد که تمامي دمل ها سرباز خواهندکرد.
بدانيد کساني که با زبان خشونت پرورش يافته اند زبان ديگري رانمي فهمند وهر ضعف و مسامحه اي برقدرت جانيان مي افزايد .وابزار قدرت با قدرتي با حق ويژه تبديل مي شود که مشروعيت خود را از سرکوب توده ها وخشونت اعمال شده بر جامعه مي گيرد . در آخرين روزهايي که بازجوي دگرانديش مرا از اتاق بازجويي خارج وبه طرف سلولم هدايت ميکرد ، باز هم آن بو که در اين مدت آزارم داده بود به مشامم رسيد . اما اين بار واضح تر . تا جايي که فهميدم عده اي که ازچشمان من پنهان هستند مشغول رنگ زدن ديوارهاي زندان بودند. آنها ديوارهاي گردگرفته را رنگ ميزدند ودر زير اين گرد صداي ضجه وناله هزاران انساني است که پنهان مانده ،ترس هايشان ، آرزوهاي قبل از مرگشان، تنهايشان، براي رحم و شفقت شکنجه گران. درخواست هايشان، اعتراف هايشان وداستانهايي که براي بازجوهايشان تعريف کرده اند.
آري تراژدي يک ملت اينجا پنهان است.
بله،بويي که در اين مدت آزارم داده بود، بوي رنگ بود و من از اينکه آن بو را تشخيص داده بودم خوشحال بودم خوشحال
دردهاي من
گر چه مثل دردهاي مردم زمانه نيست
از درد مردم زمانه است
فرهاد وکيلي
زندان

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر